تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
با روزانه هایم همراه شو رهگذر ...


باز هم همنوازی سازهای ایرانی تو گوشمه... باز هم همون حسها. اما این بار روح من تب کرده. 

هر چی که کاسه ی تثبیت شده ام رو به خودم نشون میدم که "ببین! ببین تو ساختی و دوباره ساختی! چرا خراب نشسته ای؟ " جواب ندارم... 

مدتهاست درگیر یه بیماری غیر سختم! اما گوش پزشکان فقط شنوای کلمات کلیدی هست که از دهان من خارج میشن! حوصله نمیکنن قصه رو گوش کنن. حالا یه به خاطر ضیق وقته، یا غرور حرفه... . این گوش ندادن ها، تماما هم به ضرر من نبوده! به خودم یادآوری میکنم که "بذار بیمار قصه اش رو بگه و تموم که شد سوالهات رو بپرس. مطمئن باش تو متن قصه متوجه خیلی چیزها میشی که با بریده بریده کردن حرفای بیمار برای پیدا کردن کلمات کلیدی، دستگیرت نمیشد! 

بگذریم... 

امروز به زحمت نوبت گرفتم از دکتر خودم. دکتر دوستداشتنی خودم... 

نشسته بودم منتظر، که دیدمش با نگاه خودمونی و ساده و بی تکلف اومد. چه قدر شکسته تر از پارسال شده بود. بدنش میگفت که به خودش نمیرسه، و چه بد... 

همین حین، دانشجوهای سال بالاتر رو دیدم که شرح حال میگرفتن. غیر حرفه ای بودنشون قابل بخشش بود اما غرور... غرور... 

گوششون تیز نبود برای شنیدن در عوض نگاهشون تیز بود برای ربودن نگاهت ... 

نوبتم شد، دکتر نگاه براقی بهم کرد. براقیتی که بهم حس خوبی میداد. از رزیدنتش خواست که شرح حال رو بگه. 

نگاهم به دکتر بود و تو ذهنم تصویر پارسالش. پختگی عجیبی که در عرض یک سال پیدا کرده بود، همراه چین و زبری صورت و موهای بیشتر سفید شده اش هراسانم کرد. 

که من کی قراره به نقطه ی اوج برسم؟ اوج در تخصص، اوج در بداهه نوازی زندگی؟ اوج در هندلینگ روابط و به ضمام درآوردن احساسات؟ 

بعد این دست کوزه گر دهر چه بی رحمانه در اوج ،تموم مون میکنه! 

 


Life Rhythm ۹۸-۸-۲۲ ۴ ۲۶۸

Life Rhythm ۹۸-۸-۲۲ ۴ ۲۶۸


تا چند دقیقه چمباتمه زده بودم روی تختم، چشما بسته ، پنجره باز... حس گرفته با پیش درآمدی از دستگاه شور. آهنگ بهم حسی شبیه متن زندگیم القا میکرد. ملغمه ای از فراز و فرود متوالی ،انقدر سریع که متوجه نمیشی و به نظرت یه خط مستقیم و آهنگ ممتد میاد... . با چاشنی ای از غم، این همراه همیشگی. اما آزارنده نیست و حسی بهت میگه که همیشه هست ولی باقی هم نمیمونه. با خودت بزرگ میشه و با خودت میگذره و همچنان همراهت میاد... 

[ آهنگ اینجاست

این مدت که ننوشتم،به خاطر این نبود که فارغ از دغدغه بودم... اتفاقا چون سفرها و جنگهای عمیقی به درونم داشتم حس میکردم نوشتن حق مطلب رو ادا نمیکنه، جدا از این که چند نفر اینجا قلممو خشکوندند... 

این ترم درسهای پیش پا افتاده و کمی ارائه شده... به فال نیک میگیرم و نفس حبس میکنم برای راهی که ته نداره. علمی که ته نداره [ طبابت]  و سفری که تا لحظه ی آخر مسافرشم [ خود واکاوی] 

به فال نیک گرفته ام و بیشتر از قبل به خودم و صدای درونم توجه میکنم. سیاهی های این 20 سال زندگی رو مثل پوست خشک شده روی زخم میکنم. دردم میاد، عادتها و الگوهای آموخته شده غلط به زحمت کنده میشن... 

جایگزین میکنم با چیزهای احتمالا درست... 

حاصل این سفر تا به اینجا کنار اومدنم با خودم بوده. شماتتی که دیگه نیست، شناختی که واقع بینانه به این دختر مسافر 20 ساله پیدا کرده ام و بابت چیزی که الآن هست بهش افتخار میکنم.


Life Rhythm ۹۸-۸-۲۱ ۲ ۲۷۳

Life Rhythm ۹۸-۸-۲۱ ۲ ۲۷۳


انتظاراتتون از دیگران رو پایین نیارید عزیزان... به صفر باید برسونید، به صفر😊


Life Rhythm ۹۸-۸-۰۸ ۴ ۲۹۵

Life Rhythm ۹۸-۸-۰۸ ۴ ۲۹۵


آرشیو وبلاگ رو نگاه میکردم... این دفتر همیشه پذیرای من. گوشی که همیشه شنوا بوده برای نگرانی هام و دغدغه هام، چشمی که همراه خوشحالی هام ذوق کرده برام :)

چندین بار خواستم از بین ببرمش، از این که کسی به دنیای وبلگها سر نمیزنه، کسی حوصله ی خوندن آدمها رو نداره.  اما تک تک مخاطبای دیده و ندیده ام جلوی چشمم اومده ان و دلگرم شده ام. 

خودم رو میبینم لا به لای صفحاتش، دخترک ترم اولی که مدام درگیر چلنج بوده برای بهتر و بهتر شدن. جالبه! بعضی مطالب رو که میخونم، فکر نمیکنم که به روز خودم نوشتم شون😄 همین قدر تغییر! 

همچنان شنل super man [girl?! 😅] ام روی دوشمه، همچنان میجنگم، برای تغییر عادت های غلط و جایگزینیشون با عادتهای خوب. میجنگم برای ساختن ورژنهای بهتر و بهتر. اگه چیزی وجود نداره میسازم و اگه چیزی درست نیست، نیزه به دست میرم بالاسرش! 

میتونید همراهم باشید، روزمره هام رو بخونید و هم سفرم باشید تو این راه تغییر😊


Life Rhythm ۹۸-۸-۰۳ ۷ ۳۵۸

Life Rhythm ۹۸-۸-۰۳ ۷ ۳۵۸


سلام :))

این پست خانوم دکتر طرحی مون رو ببینید... 

https://www.instagram.com/tv/B3c4d3apT4c/?igshid=9xhwes2zylq

میدونین؟ جدا از وضع اسفناک آموزش و مدرسه، وضع سلامت این بچه ها وحشتناکه . بیمارهای واگیر دار و پوستی عحیبی گزارش میشه. 

کمک کنید؛  هر چه قدر تونستید💙


Life Rhythm ۹۸-۷-۱۹ ۰ ۲۸۹

Life Rhythm ۹۸-۷-۱۹ ۰ ۲۸۹


نشسته ام و با اشتیاق جزوه مینویسم. جزوه ی درسی که دلم میخواست واو به وای که از دهان استادش بیرون میومد رو ببلعم! مینویسم... "نحوه ی شرح حال گیری روان " مینویسم که شرح حال گیری این بخش، مفصل تر و متفاوت از سایر بخشهای بالین است. مینویسم که در وهله اول هیچ تستی مستقیما بهت نمیگه پای کدوم وضعیت پاتولوژیک روان در میونه... مینویسم که این شرح حال گیری رو با دقت بیشتری یاد بگیرن. 

هر بار که مامان و بابا متوجه توجه بیش از حد من به این زمینه میشن، تلخ نگاهم میکنن. میگن روانپزشکا و روانشناس ها بعد مدتی خودشونم دیوونه میشن بس که با دیوونه ها سر و کار دارن... یا این که این رشته پرستیج نداره، خل بودیم این همه زحمت کشیدیم؟ در بحث آخرمون هم جمع بندی خوب مامان این بود" زیاد که درباره ی آدما بدونی، اذیت میشی..."

من فعلا نه قصد رفتن به سمت این رشته رو دارم، نه سینه چاکم برای این تخصص... فقط نقش پررنگی که نادیده گرفته میشه اذیتم میکنه... شما برو بشین تو درمانگاه از 70 تا مریض یه شیفت، کلیش درد سایکوسوماتیک (روان تنی) دارن و تو میدونی اما اینو هم میدونی که اگه بهشون بگی برو روانپزشک، ممکنه گریبانت رو هم جر بدن! دردم میگیره وقتی میدونم کلی از این دردها میتونن به دست تراپی های روان حل بشن اما مردم گارد دارن، قبیح میدونن، تا اونجا که پذیرش درمانگاه وقتی میخواد مریض رو صدا بزنه که خانوم/آقای فلانی، وقت اعصاب و روان داشتید، موقع گفتن اعصاب و روان صداش رو نامرئی کنه! فکر میکنن حل نمیشه، ریشه خرابه، کار از کار گذشته در حالی که این طور نیست!  از تفکرات مردمی که فکر میکنن رفتن به سمت درمان روان رنجورشون مساویه با قرصی شدن تا آخر عمر، زجر میکشم. آره شاید لازم باشه مدت زیادی دارو مصرف کنین... همون طور که 90 درصد بیماری های داخلی شفا پیدا نمیکنن، فقط کنترل میشن... مثل دیابت، هپاتیت مزمن، هایپو یا هایپر تیروئیدیسم...

 

+ محمدرضا شجریان یه اهنگ داره به نام "زبان آتش ".کاری ندارم که مناسبت خوندنش چی بوده و... اما این روزا تو ذهنم پلی میشه پلی میشه... اما توی اون پلی شدن و بک گراند ذهنی، تفنگی که استاد میگه رو مجاز میکنم از درد روان آدمها که مخلوط شده با شرم و تعصب برای نرفتن و نجات ندادن خودشون و جامعه... 

تفنگت را زمین بگذار

که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار

تفنگ دست تو یعنی

زبانِ آتش و آهن

من اما پیش این اهریمنی ابزارِ بنیان کن

ندارم جز زبان دل ،

دلی لبریز ز مهر تو ،

تو ای با دوستی دشمن !

زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست

زبان قهرِ چنگیزی ست

بیا ، بنشین ، بگو ، بشنو سخن، شاید

فروغِ آدمیت راه در قلب تو بگشاید

برادر گر که می خوانی مرا، بنشین

برادروار تفنگت را زمین بگذار،

تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو این دیوِ انسان کش برون آید

تو از آیین انسانی چه می دانی ؟

اگر جان را خدا داده ست چرا باید تو بستانی ؟

چرا باید که با یک لحظه غفلت ،

این برادر را به خاک و خون بغلطانی ؟

گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی ، حق با توست !

ولی حق را برادر جان

به زور این زبان نافهمِ آتشبار نباید جست !

اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار

تفنگت را زمین بگذار

 

زمین بذارید، لجبازی، تابو، هر چی که هست... وقتی صدای مدفونی از درونتون ندا سر داده که کمک... 


Life Rhythm ۹۸-۷-۱۳ ۹ ۴۰۳

Life Rhythm ۹۸-۷-۱۳ ۹ ۴۰۳


نوتیف Web MD برام اومده بود و فاصله ی بین دو کلاس رو با خوندنش سپری کردم. 

مطلبش جالب بود و کوتاه. نوشته بود تخمک میگرده از بین اون همه اسپرم، بهترین رو از لحاظ محتوای ژنومی برمیداره، صرفا اتفاق و احتمال نیست، تخمک هوشمندانه عمل میکنه...

خلاصه ی مقاله این بود. 

همین جور که داشتم درمورد این سلکتیو عمل کردن یه سلول فکر میکردم، پروفایل نرگس رو دیدم. دختری که در آستانه ی طلاقه. آستانه که چه عرض کنم کار تمومه. انتخاب اشتباه، کارهای اشتباه، بچه دار شدن اشتباه برای پاک شدن اشتباهات قبلی و اشتباه رو اشتباه و آخرش هم این. 

23 سالش بود وقتی ازدواج کرد. قبل ازدووجغش رو یادمه که یه دغدغه وجودش رو داشت مثل خوره میخورد : اگه تا ابد تنها بمونم چی؟ 

و شد آنچه شد! 

کاش تخمک وار عمل میکردی نرگس جان... 


Life Rhythm ۹۸-۷-۰۷ ۰ ۳۲۲

Life Rhythm ۹۸-۷-۰۷ ۰ ۳۲۲


پنجره اتاقم بازه و امید هوای تازه دارم. از دنیای شلوغ امروزم پناه آورده ام به گریبان اتاق! وسایلم رو مرتب میکنم، همون طور که کارهام رو تو دهنم... 

من پنجره رو به امید هوای تازه باز کردم اما آلودگی صوتی همسایه و اسپیکرش که جنتلمن! پخش میکنه، میزنه تو ذوقم... 

هندزفری، این یار بی زبان رو میذارم تو گوشم و دکمه ی پلیش رو میزنم. روی پلی لیسته و از شانس خوبم، آهنگی از همایون شجریان برام پخش میکنه . صدای همایون چه انعکاسی تو وجودم میندازه وقتی میفهمم داره شعر رهی معیری رو میخونه برام! 

نگاهم به دیوان رهی توی ویترینم میفته. رهی، شاید شاعر مورد علاقه معاصر و حتی غیرمعاصر من باشه، بس که شعرهاش... 

اینجوریه که انگار دست میکنه توی قفسه سینه ات و قلبت رو میگیره، دستش سرده اما خوب بلده دردها کجان! دست میذاره رو همونها و تو هم دلت گرم میشه از این که دردهای نگفته ات رو اون هم آشناس و این توانایی رو داره که از خودت بهتر، نگفته هات رو بگه، از زبون خودش... 

 


Life Rhythm ۹۸-۶-۲۱ ۰ ۲۴۰

Life Rhythm ۹۸-۶-۲۱ ۰ ۲۴۰


‏چه سالها
‏چه روزها
‏دقیقه ها و ساعت ها
‏چه شبها
‏نشسته
‏خمیده
‏خموده
‏دست بر زانو
‏گفتم دیگه نمی تونم ادامه بدم،
‏ولی ادامه می دم، ‏همچنان...!
چون چاره ای به جز قوی بودن نداشته ام و ندارم😊💪

 


Life Rhythm ۹۸-۶-۱۲ ۲۵۰

Life Rhythm ۹۸-۶-۱۲ ۲۵۰


بابا میگه تو خیلی باید خداتو شکر کنی. میگم چرا؟ میگه به هر جا که رسیدی، پشتت یه معلم خوب بوده... 

به حرفش فکر کردم و به نظرم باید این رو اضافه میکردم به حرفش، که از بین اون همه معلم و استاد، یه عده نا استاد بوده و یه عده استاد. نااستادان معمولا به ورطه ی فراموشی سپرده میشن و استادان، درخشان میمونن... 

شیوا، یکی از اونهاست که همیشه برام درخشان میمونه. مربی باشگاهم! من رو با ورزش آشتی داد، چطوری؟ با جدیتش، با بلد بودنش تو کجاها مهربون بودن و کجاها بی رحم بودن، با اون همه خنده های بلندش، که همیشه برام سوال ایجاد میکنن که چجوری؟ یعنی یه نفر که مادر 3 تا بچه اس چه جوری میتونه انقدر خون سرد باشه و همیشه خندون؟ 

جوابش رو تو طی زمان به من داد. که ورزش روتین، یه علتشه... 

علت دیگه اش، عشق به کارشه... جالبه! تو این دو سالی که شاگردش هستم هیچ دو روزی تمرینات مون عین روز قبل نبوده و این خلاقیت خبر از عشق به کار میده... وقتی عاشق کارت باشی دغدغه هات رو به احترامش کنار میذاری... 

شیوا سرم داد میزد [ و میزنه😅] که کتفت صااف! اوایل ازش ناراحت میشدم اما حالا میفهمم که این توجهش، یه جور محبته... ممنونش خواهم بود تا ابد، که درست راه رفتن رو یادم داد، ارزش ورزش رو یادم داد، حامی زنان بودن رو، اولویت اول زندگی خودم بودن رو... 

کاش هر جا هستیم، اینجوری عاشق کارمون باشیم، بقیه رو بیدار کنیم😉

 


Life Rhythm ۹۸-۶-۱۱ ۰ ۲۴۱

Life Rhythm ۹۸-۶-۱۱ ۰ ۲۴۱


۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ... ۱۴ ۱۵ ۱۶

مینویسم، تا که از تورم ذهن تبدارم کم کنم...