لیلا همیشه بهم میگفت. که ته این راه [پزشکی] آخرش همه مون شبیه هم میشیم. باور نمیکردم. الان هم 100% موافق نیستم اما میفهمم منظورش چی بود. ماها، خیلی بیشتر از افراد رشته های دیگه، مجبور میشیم احساسات مون رو خط بزنیم. احساسات مون رو، نیازهامون رو... تا زودتر خوب بشیم. تا زودتر برگردیم به چرخه ی تمام نشدنی درسها و یادگرفتن ها [البته که شما میدونید قسمت سخت پزشکی، درسهاش نیستند چندان...،شایدم ندونید چیه که سختش میکنه.باز کردنش حق مطلب رو ادا نمیکنه.فقط اینو بگم که لایف استایل سختیه.]اینه که از یه جایی به بعد خیلی هامون شبیه هم میشیم. هر چند که بر خلاف قانون "شبیه، شبیه را جذب میکند" واقعا جذب هم نمیشیم اما از یه جایی به بعد ماییم و سکوت خاص مون. ماییم و ذوق نکردنامون. ماییم و فقط نگاه کردنامون و گذشتن ها...
+ نوجوون که بودم fan بابک جهانبخش بودم.الان بعد سالها یه آهنگ ازش شنیدم. این تکه اش چه قدر خوب بود :
جنگل از بیرون قشنگه
از تو که چنتا درخته
اینکه محکم باشی اما
از درون بخشکی سخته
نظرات (۰)