تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
با روزانه هایم همراه شو رهگذر ...


۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

قبل تر میگفتم نوشتن، برای رهاییه. اما، حالا دیگه نیست. برای من، دیگه نیست، حداقل الآن، الآن و از درد نوشتن...چون میبینم که نوشتن از درد، شایسته نیست. چون ممکنه حال خوب بقیه رو بد کنم، چون، از اون مهم تر، اون شان و عظمت درد، کوچیک میشه. به قول سایه، به قول این فیلمش [از دقیقه 14] ما داریم لال بازی در میاریم. این زبان، این کلمات، برای دنیای بیرونن... بارها نوشتم و دیدم که بی ارزش شد غمم. منظور من غم منفی که خاکسترش مرض روح میشه نیست. منظورم اون غم و دردیه که مثل تکه کنده ای که میبندن به نهال، بسته میشه بهت و رشدت میده. با این تفاوت، که این درد، این کنده، از وجود خودته. از وجود خودت که از قضا نهالی هم بیش نیستی ، تکیه گاه درست کردی و چه باارزش! این درد کمکت میکنه. بزرگ میشی باهاش. هر چند که تنت به تنش که میخوره زمختی حس میکنی... نمیدونم متوجه میشین یا نه. دردی که ناشی از متوجه شدن همه کمبودهایی هست که تجربه کردی، در عین حال آخ نگفتی و اومدی بالا. دردی که خورد به وسط قلبت و به روی خودت نیاوردی چون مجبور بودی قوی ادامه بدی... 

 کم تجربه تر که بودم مثلا قبل دانشگاه یا سالهای اول دانشگاه، خیلی اذیت می شدم. حالا اما، پوست کلفتانه، توی قلبم میپذیرم. سنگینی میکنه، اما میپذیرم. سکوت میکنم درباره شون و سعی میکنم همونجا جاشون رو بزرگ کنم. هیچ جا، امن تر از اونجا نیست براشون. سنگینی میکنه، اما لبخند میزنم. دوستش دارم. باعث رشدم میشه. جالبه... بعد از این که کارشون تموم شد، یعنی حسابی درسشون رو که بهم دادند، میرن توی بایگانی و یادم میرن. یا شاید هم میمونن همرام و میشن عضوی از تن و شخصیتم... 

درده که هوشیارت میکنه. هوشیار نگهت میداره.این جمله رو گفتم یادم افتاد به اوایل امسال که اورژانسی آپاندیس مامان عفونی و پرفوره شد. دکترش متعجب بود از این که چطور فهمیدیم و اصلا چطور تو اوضاع کرونا خوابوندیمش یه راست اورژانس جراحی؟ چون یه ذره دیگه زمان رو از دست داده بودیم کار تموم بود... گفتم درد آقای دکتر. درد گفت آره... درد، خیلی چیز خوبیه. ولی مادرت میگه فکر کرده درد ناشی از خونه تکونی باشه. دکتر خبر نداشت که من از دور دستی بر آتش پزشکی دارم. مثلا میدونستم درد عضلانی ممتد ناشی از خونه تکونی کجا و ریباند تندرنس مثبت مربوط به آپاندیسیت کجا... 

می بینی؟ درده که آگاه نگهت میداره که وایسا! ببین چی به سر خودت داری میاری؟ می ارزه یا نه؟

خوشحالی/happiness / یه طعم و حس بیشتر نداره. ولی درد، چه جسمی، چه روحی هزاران چهره داره. حتی شاید اشک هات رو چشیده باشی. گاهی شوره، گاهی تلخ و شوره، گاهی سرده، گاهی داغه... 

این extent شدن قفسه سینه ام رو دوست دارم. این سکوت. یادم دادند. همونهایی که بدترین جراحت رو کاشتند. یادم دادند زیاد دادار دودور نداره این دنیا. سکوت میکنم و بی معنی بودن و گذرا بودن میبینم. سکوت میکنم و از این بزرگ شدن لذت میبرم. 

فرانک میگفت دیگه در آوان 35 سالگی دیگه برام خیلی مهم نیست کی بره کی بیاد. هر کی خواست دوست بمونه قدمش سر چشم. هر کی بازی درآورد سریع خط رو میکشم. 

فرانک خبر نداشت که من در آوان 22 سالگی فهمیدم، که تو این راه، هر لحظه، پتانسیل این هست که از لحظه قبل تنهاتر بشم. حتی وقتی تنهای مطلقم،باز هم ممکنه این حس تزاید پیدا کنه.

اون موقع اینها رو فهمیدم که فکر میکردم در حال هم سرایی و هم آوایی و "ما" شدن هستم... اما فقط نمایش یک نفره بود. وقتی جو رابطه ها خوابید و فقط صدای خودم رو شنیدم. انسان ذاتا موجودی تنها خلق شده. انتظار بیشتری از هر نوع رابطه ای، فقط زمینه دلخوری رو بیشتر میکنه. چند روز دیگه روپوش سفید رو که تنم کنن این تنهایی ها، این دردها بیشتر خواهند شد. اما من آماده ام، پذیرفته ام و خیلی وقته که دیگه شکایتی ندارم. بند کفش هام رو محکم بستم و اون شعر مولانا تو ذهنم تکرار میشه، ... تنهات مبارک باد! 

+عنوان از متن ترانه ی yan benimle سیلا


Life Rhythm ۹۹-۹-۱۹ ۳ ۱۵۸

Life Rhythm ۹۹-۹-۱۹ ۳ ۱۵۸


متوجه شده ام هر چی که به روزها و ماههای سنم اضافه تر میشه، محتاط تر و آروم تر عمل میکنم. حتی وقتی برمیگردم و interest های قبلم مـثلا 6 ماه یا یک سال پیشم رو میبینم تعجبم میکنم.گاهی خجالت میکشم. قبل ترها خیلی بی پرواتر بودم. اما حالا نه. نمیدونم دقیقا چه ارتباطی بین افزایش سن و این ساکت ومحتاط شدن هست. آیا پای شکست ها و ضربه خوردن ها وسطه؟ یا آدم بالاخره میبینه دنیا درنهایت خیلی پوچ تره پس باید صداشو بیاره پایین تر و آروم بگیره ، یا چیزهای دیگه هم سهام دار این سکوت و محتاط شدن هستن یا نه... .

به نظر میاد نقش پررنگی رو همون ضربه خوردنها ایفا میکنن. البته نه در مورد همه افراد.

من اسم این ضربه خوردنها و به تبعش احتیاط کردنها رو میخوام بذارم PTSD های خرد. جلوتر بیشتر توضیح میدم که مخفف چی هست. تا اینجا، برام بگین فکر میکنین چه چیز افزایش سن, باعث محتاط شدن میشه؟

و اما PTSD.

امروز استوری یکی از دخترهای فارغ التحصیل پزشکی که یک سال از طرحش رفته رو نگاه میکردم. یه جورایی سلبریتی محسوب میشه. پیجش پابلیکه و هر حرفی رو هم میزنه. امروز نوشته بود که دچار PTSD شده. چندماه قبل مراجعه کننده ای داشته نمیدونم همراه بیمار یا چی ، مانیتور رو پرت میکنه تو سینه این دختره و دعوا راه میندازه. رئیس درمانگاه هم بجای طرفداری از پزشکش ، باهاش برخورد و دعوا میکنه. حقیقتا من از کل ماجرا خبر ندارم و این چند جمله رو هم از استوری امروزش خوندم. معلوم نیست دقیقا چی بوده و نمیشه یه طرفه به قاضی رفت اما مساله ای که الان اینجاست PTSDعه.

Post-traumatic stress disorder

اختلال اضطراب بعد از سانحه

جدای از اون اضطراب ها و استرس های روز مره ، PTSD بعد از هر حادثه تلخی میتونه آغاز بشه. حادثه تلخ چیه؟ به زبون ساده، حادثه ای هست که ما توش احساس خطر میکنیم. چند مورد بارزش که تو کتابهای روانپزشکی به عنوان مثال آورده میشن :

  • حوادث شدید جاده ای
  • درگیری های نظامی
  • انواع تجاوز (جنسی،فیزیکی،دزدی،زورگیری)
  • گروگان گیری
  • حملات تروریستی
  • اسارت جنگ
  • حوادث ناگوار طبیعی یا حاصل دست بشر

اما به نظر من خیلی چیزهای دیگه میتونن روح آدم رو تروماتیزه کنن. خیلی از رفتارهای دیگران. انتظارشو نداری که انقدر ضعیف باشی ولی ممکنه با بعضی حرفها بعضی کارها از پا دربیای. مثل خیلی از مواردی که میبینیم علائم PTSD رو دارن بروز میدن ولی درگیر هیچ کدوم از مثالهای تیپیک بالا نبوده ان...

علائمش:

1- فلاش بک و کابوس :

واقعه مدام میاد جلو چشمت و تکرار میشه... توی خواب ، حتی توی روز... حتی ممکنه انقدر واقعی دوباره حسش کنی که انگار واقعا در حال اتفاق افتادنه. چیزهای معمولی میتونن باعث فلاش بک بشن. مثلا اگه حادثه رانندگی تون تو یه روز بارونی بوده ، یک روز بارونی میتونه باعث فلاش بک بشه... .

2- دوری گزینی و بی تفاوتی:

برای فرار از افسردگی و اضطرابش ، دفاع بی توجهی رو برمیداریم. مثلا با زیاد کار کردن. و البته از مکانها و افراد یادآور اجتناب میکنیم. همون طور که میبینید اینها خیلی چیزهای ساده و بدیهی ای هستن اما وقتی دچار PTSD میشیم ، حواسمون نیست...

3- on guard : در حالت گارد به سر بردن... همیشه آماده باش به سر ببری انگار که منتظر خطری. احساس اضطراب شدید... .

4- علائم دیگه مثل علائم جسمانی. واکنشهای احساسی به استرس اغلب همراه با دردهای عضلانی ، اسهال ، ضربان قلب نامنظم ، سردرد ، ترس و حملات و پانیک هستن. 

هر حادثه ای منجر به PTSD نمیشه. ظرفیت وجودی انسانها باهم متفاوته. نقطه ضعفها هم. بعضی حادثه ها کم و بیش همه رو تحت تاثیر قرار میدن مثلا یک زلزله عظیم. ولی بعضی واقعه ها، که به چشم همه حادثه تلقی نمیشن میتونن برای بعضی ها با توجه به نقطه ضعف اون آدمها تبدیل بشه به PTSD

.

نشستم و بیشتر فکر میکنم. که چند وقت پیش من انگار علائمی از PTSD رو داشتم ولو PTSD خرد! اما توجه نداشتم... اضطراب تا سر حد خفه شدن. مدام تکرار شدن ماجرا جلو چشمم. اجتناب. هنوز که هنوز اجتتاب. گارد... .

حواسمون باشه.

با کسی که بهش اعتماد داریم در موردش صحبت کنیم . یا حتی اگه انقدر کسی رو نداشتیم ، روانپزشکها یکی از وظایفشون همینه.

مدیتیشن رو شوخی و مسخره نگیریم. این لینک کانال یوتیوب یه خانومی هست که من باهاش یوگا و مدیتیت میکنم. کاراشو دوست دارم. https://www.youtube.com/c/yogawithadriene

به طور کلی محتاط باشید.

و البته که نباید خودتون رو بخاطر PTSD ملامت کنید. چون که این علائم نشانگر ضعف نیستن. علائم طبیعی هستن، در افراد طبیعی ، به حوادث. 

انتظار نداشته باشید خاطرات به سرعت از بین برن. از خودتون انتظار بیش از حد برای تطابق نداشته باشین.

تعطیلات رو به تنهایی نگذرونین. 

دوست دارم پست رو ادامه بدم.اما فعلا تا اینجا بسه. میخوام شما صحبت کنین :))


Life Rhythm ۹۹-۹-۰۲ ۳ ۲۱۹

Life Rhythm ۹۹-۹-۰۲ ۳ ۲۱۹


مینویسم، تا که از تورم ذهن تبدارم کم کنم...