تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
با روزانه هایم همراه شو رهگذر ...


قبل تر میگفتم نوشتن، برای رهاییه. اما، حالا دیگه نیست. برای من، دیگه نیست، حداقل الآن، الآن و از درد نوشتن...چون میبینم که نوشتن از درد، شایسته نیست. چون ممکنه حال خوب بقیه رو بد کنم، چون، از اون مهم تر، اون شان و عظمت درد، کوچیک میشه. به قول سایه، به قول این فیلمش [از دقیقه 14] ما داریم لال بازی در میاریم. این زبان، این کلمات، برای دنیای بیرونن... بارها نوشتم و دیدم که بی ارزش شد غمم. منظور من غم منفی که خاکسترش مرض روح میشه نیست. منظورم اون غم و دردیه که مثل تکه کنده ای که میبندن به نهال، بسته میشه بهت و رشدت میده. با این تفاوت، که این درد، این کنده، از وجود خودته. از وجود خودت که از قضا نهالی هم بیش نیستی ، تکیه گاه درست کردی و چه باارزش! این درد کمکت میکنه. بزرگ میشی باهاش. هر چند که تنت به تنش که میخوره زمختی حس میکنی... نمیدونم متوجه میشین یا نه. دردی که ناشی از متوجه شدن همه کمبودهایی هست که تجربه کردی، در عین حال آخ نگفتی و اومدی بالا. دردی که خورد به وسط قلبت و به روی خودت نیاوردی چون مجبور بودی قوی ادامه بدی... 

 کم تجربه تر که بودم مثلا قبل دانشگاه یا سالهای اول دانشگاه، خیلی اذیت می شدم. حالا اما، پوست کلفتانه، توی قلبم میپذیرم. سنگینی میکنه، اما میپذیرم. سکوت میکنم درباره شون و سعی میکنم همونجا جاشون رو بزرگ کنم. هیچ جا، امن تر از اونجا نیست براشون. سنگینی میکنه، اما لبخند میزنم. دوستش دارم. باعث رشدم میشه. جالبه... بعد از این که کارشون تموم شد، یعنی حسابی درسشون رو که بهم دادند، میرن توی بایگانی و یادم میرن. یا شاید هم میمونن همرام و میشن عضوی از تن و شخصیتم... 

درده که هوشیارت میکنه. هوشیار نگهت میداره.این جمله رو گفتم یادم افتاد به اوایل امسال که اورژانسی آپاندیس مامان عفونی و پرفوره شد. دکترش متعجب بود از این که چطور فهمیدیم و اصلا چطور تو اوضاع کرونا خوابوندیمش یه راست اورژانس جراحی؟ چون یه ذره دیگه زمان رو از دست داده بودیم کار تموم بود... گفتم درد آقای دکتر. درد گفت آره... درد، خیلی چیز خوبیه. ولی مادرت میگه فکر کرده درد ناشی از خونه تکونی باشه. دکتر خبر نداشت که من از دور دستی بر آتش پزشکی دارم. مثلا میدونستم درد عضلانی ممتد ناشی از خونه تکونی کجا و ریباند تندرنس مثبت مربوط به آپاندیسیت کجا... 

می بینی؟ درده که آگاه نگهت میداره که وایسا! ببین چی به سر خودت داری میاری؟ می ارزه یا نه؟

خوشحالی/happiness / یه طعم و حس بیشتر نداره. ولی درد، چه جسمی، چه روحی هزاران چهره داره. حتی شاید اشک هات رو چشیده باشی. گاهی شوره، گاهی تلخ و شوره، گاهی سرده، گاهی داغه... 

این extent شدن قفسه سینه ام رو دوست دارم. این سکوت. یادم دادند. همونهایی که بدترین جراحت رو کاشتند. یادم دادند زیاد دادار دودور نداره این دنیا. سکوت میکنم و بی معنی بودن و گذرا بودن میبینم. سکوت میکنم و از این بزرگ شدن لذت میبرم. 

فرانک میگفت دیگه در آوان 35 سالگی دیگه برام خیلی مهم نیست کی بره کی بیاد. هر کی خواست دوست بمونه قدمش سر چشم. هر کی بازی درآورد سریع خط رو میکشم. 

فرانک خبر نداشت که من در آوان 22 سالگی فهمیدم، که تو این راه، هر لحظه، پتانسیل این هست که از لحظه قبل تنهاتر بشم. حتی وقتی تنهای مطلقم،باز هم ممکنه این حس تزاید پیدا کنه.

اون موقع اینها رو فهمیدم که فکر میکردم در حال هم سرایی و هم آوایی و "ما" شدن هستم... اما فقط نمایش یک نفره بود. وقتی جو رابطه ها خوابید و فقط صدای خودم رو شنیدم. انسان ذاتا موجودی تنها خلق شده. انتظار بیشتری از هر نوع رابطه ای، فقط زمینه دلخوری رو بیشتر میکنه. چند روز دیگه روپوش سفید رو که تنم کنن این تنهایی ها، این دردها بیشتر خواهند شد. اما من آماده ام، پذیرفته ام و خیلی وقته که دیگه شکایتی ندارم. بند کفش هام رو محکم بستم و اون شعر مولانا تو ذهنم تکرار میشه، ... تنهات مبارک باد! 

+عنوان از متن ترانه ی yan benimle سیلا

Life Rhythm ۱۹ آذر ۹۹ ، ۲۰:۵۲ ۳ ۱۶۰

نظرات (۳)

  • هانا :)
    پنجشنبه ۴ دی ۹۹ , ۱۹:۲۶

    چقد این پستو دوس داشتم:) 

    ناز قلمت😂❤️

    • author avatar
      Life Rhythm
      ۴ دی ۹۹، ۲۲:۲۴
      قربونت😌🌷
  • لنی ..
    دوشنبه ۱ دی ۹۹ , ۲۳:۰۳

    به نظرم درک تنهایی و اینکه چاره اش پذیرش اون هست نه جستجو در بیرون  جز با زخم خوردن به دست نمیاد..با دردی که ازش گفتی و تماشای اومدن و رفتن آدما.. و در نهایت نشانی از پختگیه که به آرامش ختم میشه..که به نظرم بهش رسیدی.

    همیشه جنگیدی و رشد کردی.. مطمئنم از اینجا به بعد و بعد پوشیدن روپوش سفیدت هم از پسش برمیای . اینو فقط من نمیگم.. آرشیو وبلاگت هم میگه :)

    • author avatar
      Life Rhythm
      ۲ دی ۹۹، ۱۶:۱۳
      اومدن و رفتن آدما کمترین دردی هست که میتونن بدن. اون شعر مولانا خوب میگه آدمیخوارند اغلب مردمان... کلی جنگ دیگه هست، برای پختگی... 
      ممنونم، همیشه لطف داشتی :)
  • الناز
    دوشنبه ۱ دی ۹۹ , ۰۲:۴۷

    اول‌ از  همه‌ ‌ ورودت‌ به‌ صورت‌ رسمی‌ به‌ فضای‌

    کلینیکال‌ رو‌ تبربک‌ میگم‌ پیش‌ پیش😬

    واینکه‌ واقعا‌ بنظرت‌ انسان‌ باتنهایی‌ خو‌ میگیره؟؟

    موضوع‌ اساسی‌ این‌ روزای‌منه‌...واقعا‌ این‌

    مبحث‌ گره‌ ذهنی‌ من‌ و‌ زندگیم شده...

    • author avatar
      Life Rhythm
      ۱ دی ۹۹، ۱۳:۱۷
      مرسی عزیزم ^__^
      هیچ کس، حتی بزرگای تاریخ فلسفه و روان شناسی و... با این درد تنهایی نتونستن کامل کنار بیان . چیزی که به عنوان تسکین دهنده و حواس پرت کن این مسئله معرفی کردن روابط عاشقانه اس. قوی ترین نوع مسکنه ولی باید حواست باشه که این خودش چاقوی دو لبه ایه که میتونه تنهایی رو بدتر کنه یا گرفتاری های دیگه. و همون طور که گفتم "مسکن" هست نه درمان! اروین یالوم میگه : اگر عشق تنها یک ویژگی حقیقی داشته باشد ، این است که هرگز نمی ماند. ناپایداری، بخشی از ماهیت شیدایی عشق است... 
      و اما درباره ی خود تنهایی. پذیرش یا همون acceptance این که انسان ذاتا موجودی تنهاست، و این تنها بودن به خاطر وجود ایراد و نقص در تو نیست باعث میشه کمتر آسیب ببینی، کمتر کشیده بشی به سمت روابطی که لایقش نیستی.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مینویسم، تا که از تورم ذهن تبدارم کم کنم...