متوجه شده ام هر چی که به روزها و ماههای سنم اضافه تر میشه، محتاط تر و آروم تر عمل میکنم. حتی وقتی برمیگردم و interest های قبلم مـثلا 6 ماه یا یک سال پیشم رو میبینم تعجبم میکنم.گاهی خجالت میکشم. قبل ترها خیلی بی پرواتر بودم. اما حالا نه. نمیدونم دقیقا چه ارتباطی بین افزایش سن و این ساکت ومحتاط شدن هست. آیا پای شکست ها و ضربه خوردن ها وسطه؟ یا آدم بالاخره میبینه دنیا درنهایت خیلی پوچ تره پس باید صداشو بیاره پایین تر و آروم بگیره ، یا چیزهای دیگه هم سهام دار این سکوت و محتاط شدن هستن یا نه... .
به نظر میاد نقش پررنگی رو همون ضربه خوردنها ایفا میکنن. البته نه در مورد همه افراد.
من اسم این ضربه خوردنها و به تبعش احتیاط کردنها رو میخوام بذارم PTSD های خرد. جلوتر بیشتر توضیح میدم که مخفف چی هست. تا اینجا، برام بگین فکر میکنین چه چیز افزایش سن, باعث محتاط شدن میشه؟
و اما PTSD.
امروز استوری یکی از دخترهای فارغ التحصیل پزشکی که یک سال از طرحش رفته رو نگاه میکردم. یه جورایی سلبریتی محسوب میشه. پیجش پابلیکه و هر حرفی رو هم میزنه. امروز نوشته بود که دچار PTSD شده. چندماه قبل مراجعه کننده ای داشته نمیدونم همراه بیمار یا چی ، مانیتور رو پرت میکنه تو سینه این دختره و دعوا راه میندازه. رئیس درمانگاه هم بجای طرفداری از پزشکش ، باهاش برخورد و دعوا میکنه. حقیقتا من از کل ماجرا خبر ندارم و این چند جمله رو هم از استوری امروزش خوندم. معلوم نیست دقیقا چی بوده و نمیشه یه طرفه به قاضی رفت اما مساله ای که الان اینجاست PTSDعه.
Post-traumatic stress disorder
اختلال اضطراب بعد از سانحه
جدای از اون اضطراب ها و استرس های روز مره ، PTSD بعد از هر حادثه تلخی میتونه آغاز بشه. حادثه تلخ چیه؟ به زبون ساده، حادثه ای هست که ما توش احساس خطر میکنیم. چند مورد بارزش که تو کتابهای روانپزشکی به عنوان مثال آورده میشن :
- حوادث شدید جاده ای
- درگیری های نظامی
- انواع تجاوز (جنسی،فیزیکی،دزدی،زورگیری)
- گروگان گیری
- حملات تروریستی
- اسارت جنگ
- حوادث ناگوار طبیعی یا حاصل دست بشر
اما به نظر من خیلی چیزهای دیگه میتونن روح آدم رو تروماتیزه کنن. خیلی از رفتارهای دیگران. انتظارشو نداری که انقدر ضعیف باشی ولی ممکنه با بعضی حرفها بعضی کارها از پا دربیای. مثل خیلی از مواردی که میبینیم علائم PTSD رو دارن بروز میدن ولی درگیر هیچ کدوم از مثالهای تیپیک بالا نبوده ان...
علائمش:
1- فلاش بک و کابوس :
واقعه مدام میاد جلو چشمت و تکرار میشه... توی خواب ، حتی توی روز... حتی ممکنه انقدر واقعی دوباره حسش کنی که انگار واقعا در حال اتفاق افتادنه. چیزهای معمولی میتونن باعث فلاش بک بشن. مثلا اگه حادثه رانندگی تون تو یه روز بارونی بوده ، یک روز بارونی میتونه باعث فلاش بک بشه... .
2- دوری گزینی و بی تفاوتی:
برای فرار از افسردگی و اضطرابش ، دفاع بی توجهی رو برمیداریم. مثلا با زیاد کار کردن. و البته از مکانها و افراد یادآور اجتناب میکنیم. همون طور که میبینید اینها خیلی چیزهای ساده و بدیهی ای هستن اما وقتی دچار PTSD میشیم ، حواسمون نیست...
3- on guard : در حالت گارد به سر بردن... همیشه آماده باش به سر ببری انگار که منتظر خطری. احساس اضطراب شدید... .
4- علائم دیگه مثل علائم جسمانی. واکنشهای احساسی به استرس اغلب همراه با دردهای عضلانی ، اسهال ، ضربان قلب نامنظم ، سردرد ، ترس و حملات و پانیک هستن.
هر حادثه ای منجر به PTSD نمیشه. ظرفیت وجودی انسانها باهم متفاوته. نقطه ضعفها هم. بعضی حادثه ها کم و بیش همه رو تحت تاثیر قرار میدن مثلا یک زلزله عظیم. ولی بعضی واقعه ها، که به چشم همه حادثه تلقی نمیشن میتونن برای بعضی ها با توجه به نقطه ضعف اون آدمها تبدیل بشه به PTSD
.
نشستم و بیشتر فکر میکنم. که چند وقت پیش من انگار علائمی از PTSD رو داشتم ولو PTSD خرد! اما توجه نداشتم... اضطراب تا سر حد خفه شدن. مدام تکرار شدن ماجرا جلو چشمم. اجتناب. هنوز که هنوز اجتتاب. گارد... .
حواسمون باشه.
با کسی که بهش اعتماد داریم در موردش صحبت کنیم . یا حتی اگه انقدر کسی رو نداشتیم ، روانپزشکها یکی از وظایفشون همینه.
مدیتیشن رو شوخی و مسخره نگیریم. این لینک کانال یوتیوب یه خانومی هست که من باهاش یوگا و مدیتیت میکنم. کاراشو دوست دارم. https://www.youtube.com/c/yogawithadriene
به طور کلی محتاط باشید.
و البته که نباید خودتون رو بخاطر PTSD ملامت کنید. چون که این علائم نشانگر ضعف نیستن. علائم طبیعی هستن، در افراد طبیعی ، به حوادث.
انتظار نداشته باشید خاطرات به سرعت از بین برن. از خودتون انتظار بیش از حد برای تطابق نداشته باشین.
تعطیلات رو به تنهایی نگذرونین.
دوست دارم پست رو ادامه بدم.اما فعلا تا اینجا بسه. میخوام شما صحبت کنین :))
نظرات (۳)
Agnes :)
چهارشنبه ۱۹ آذر ۹۹ , ۲۳:۵۶اولین بار که همچین چیزی رو تجربه کردم و یادمه ۴ سال قبل بعد تصادفم بود ب طوری که وقتی خانواده میرفتن بیرون من تا لحظه ی برگشتم استرس داشتم و حدودا ۶ ۷ ماهی طول کشید و نگم ک الانم نمتونم رانندگی گنم خصوصا چون با ی ماشین بزرگ تصادف کردم الان هم ماشین بزرگ میبینم دست و پام میلرزه
و بعدی شخصی بود که قبلا باهاش رابطه عاطفی داشتم و الانم ۳سال بطور تصادفی تو دانشگا یا بیرون میبینمش دست و پام سرد میشه و قلبم تند تند میزنه
چ جالب نمیدونستم این ی اختلالی ک دارم
Life Rhythm
۲۱ آذر ۹۹، ۱۹:۱۸الیناز
شنبه ۸ آذر ۹۹ , ۲۰:۴۵من کلا این حمله هایپانیکو زیاد تجربش کردم
فراووان...اما ازنظر خودم جالبترین و غیرمنتظره.ترینش چنماهپیش بود داشتم ازمرکز
شهر تویکی از پاساژها ردمیشدم ک همکلاسیدانشگاهمو دیدم....شوکشدم و اومدمخونه ولی وسط کوچه افتادمروی زمین و
ازشدت لرزش بدنو تنگینفس وتپش قلب فقط زجه میزدموو
تقلامیکردم اکسیژن ببلعم....واسه خودممعجیب
بود ته قلبمانقدر از دانشگاهوادماش متنفرم ک
بدنم بادیدن یهوییشون اینریکشن وحشتناکرو
نشون میده🤔🤔😅😬
Life Rhythm
۸ آذر ۹۹، ۲۲:۳۵مریم ?
چهارشنبه ۵ آذر ۹۹ , ۲۲:۳۳برای من اینطوری پیش اومد که چون یه بار یه خبر بد با تلفن خونه بهمون داده شد تا مدتها تلفن زنگ میخورد خیلی حالم بد میشد، الان اون واکنش شدید اولیه رو ندارم ولی حس خوشایندی هم ندارم؛ کلا ای کاش بساط هر چی تلفنه رو کره زمین جمع شه. همون موبایل کافیه دیگه!
شاید اینم حساب بشه: چون دوستای دبیرستانم من رو یاد روزای خوبی نمیندازن کلاً از داشتن اکانت اینستاگرام فراریم چون مجبورم تو رودربایستی فالوشون کنم و خاطرات نامطلوبی برام زنده میشه.
بعضی وقتا روم نمیشه خیلی چیزا رو برای روانپزشکم تعریف کنم. خیلی سعی کردم ولی روم نشد، نتونستم. بنابراین برای دوستام یا خواهرم میلیاردها بار تعریف کردم تا جایی که نسبت به اون آدم(که خیلی از اوقات خودم بودم) یا حادثه خشم و اضطراب رو دیگه حس نکردم و دیگه موقع تعریف کردنش گریم نمیگیره یا دستام نمیلرزه ولی بعضی وقت ها هنوز اون احساس قربانی بودن یا اینکه در حقم بی انضافی شده رو به صورت خیلی خیلی خفیف با خودم اینور و اونور میبرم.
Life Rhythm
۷ آذر ۹۹، ۰۰:۴۷