طبق عادت همیشگی زودتر از موعد رسیدم[این نتیجه ی تربیت سیستم کانون زبان ایرانه.In time بودن نه on time -___- ]با قفل کتابی پشت در مواجه شدم و حالا حداقل 45 دقیقه باید وقت تلف کنم. نگاهی به پارک شهر پشت سرم انداختم و فرصت خوبی بود پارک رو با دقت بیشتر گز کنم. به سبب موقعیت جغرافیایی این شهر، پارک [شهر] خیلی نقشی توی پر کردن اوقات فراغت نداره. طبیعت بهتر هست.
پارک شهرشون، جاییه که بیشتر از هرجای دیگه ای من رو یاد شهر خودم میندازه. استاد سنتورم میگفت سروهای این پارک رو از شیراز آوردن! نمیدونم راست میگفت یا نه ولی خود خودشونن. نگاهشون که میکنم انگار وایسادم تو پارک معالی آباد، انگار ظهره و من روپوش مدرسه تنمه. انگار که آسمون آبی صافه... عه! اما نیست! اینجا به اون غلظت صاف آبی نیست. زیتون های زیرش هم من رو یاد شیراز میندازه، تا میام خیال کنم که اینجا، اونجاست یه چیزی تو ذوق میزنه. شاید چهره ی متفاوت مردمان؟ شاید گویش متفاوت با کشش متفاوت و بمی خاص؟! شاید هیاهوی کمتر زیر این درختا و شهر؟ نمیدونم... حتی شبیه ترین جای این شهر هم باعث نمیشه فکر کنم شهر خودمه.
شاید خونه خاله که بری، خاله خیلی مهربون باشه، ولی در و دیوار خونه اش مثل خونه خودت نرمش و سازش نداره باهات. نمیدونم شاید فقط برای من اینجوریه. اونایی که مهاجرت میکنن دچار این از خانه دور ماندگی نمیشن؟ تو چشمشون جاها و چیزای شهر جدید سفت نیست؟ بعد چه قدر آشنا و نرم میشن؟ چندسال بگذره؟
فکر کنم باز دارم لال بازی درمیارم...
نظرات (۳)
الناز
پنجشنبه ۴ دی ۹۹ , ۱۷:۵۳اونوقت الان منی ک ن با زادگاه خودم
حال میکنم ن به شهرای دیگ حس خاصی دارم
تکلیفم چیه؟😂کلا انگار چیزی به نام میهن
پرستی توی وجود من نیس متاسفانه🤦♀️🤦♀️
Life Rhythm
۴ دی ۹۹، ۱۸:۱۷لنی ..
چهارشنبه ۳ دی ۹۹ , ۱۶:۳۶نه فقط تو نیستی..انگار جایی که توش بزرگ میشیم تا ابد تنها جاییه که بیشترین حس رو داریم بهش و از اونجا به بعد هرجایی باشیم ناخودآگاه پرت میشیم وسط خاطراتمون توی اون شهر..انگار که اصل زادگاهه و بقیه هرچقدر هم خوب باشن ولی ته دلمون خونه نمیشن
Life Rhythm
۳ دی ۹۹، ۲۲:۱۹yekidie erf
سه شنبه ۲ دی ۹۹ , ۱۶:۲۲روبرو پارک شهر کجا رفتی؟ :)
من فکرم رفت به خانه کشتی
Life Rhythm
۲ دی ۹۹، ۱۸:۲۹