تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
با روزانه هایم همراه شو رهگذر ...


در شهری که من به دنیا آمدم زنی با دخترش زندگی میکرد و هر دو در خواب راه می رفتند. 

یک شب که خاموشی جهان را فراگرفته بود ،آن زن و دخترش که در خواب راه می رفتند در باغ مه گرفته شان به هم رسیدند. 

مادر به سخن در آمد و گفت (( تویی، تو ،دشمن من ! تویی که جوانی مرا تباه کردی و زندگی ات را بر ویرانه های زندگی من ساختی !کاش می توانستم تو را بکشم .))

پس دختر به سخن در آمد و گفت((ای زن منفور و خودخواه و پیر! که راه آزادی را بر من بسته ای !که میخواهی زندگی من پژواکی از زندگی بی درنگ خودت باشد !ای کاش می مردی! ))

در آن لحظه خروسی خواند و هر دو زن از خواب پریدند .مادر با مهربانی گفت ((تویی، عزیزم ؟))

و دختر با مهربانی پاسخ داد ((بله ،مادرجان. ))


📕 دیوانه

👤جبران خلیل جبران


به ناز ۹۷-۵-۲۷ ۵ ۲۷۷

به ناز ۹۷-۵-۲۷ ۵ ۲۷۷


به یاد داشته باشید که هرگاه از دست کسی خشمگین و برآشفته شدید، این قوانین فردی شماست که ناآرامتان کرده است، نه رفتار طرف مقابل.


👤 آنتونی رابینز




+البته یه حالت استثنا وجود داره درباره خودمون و اون سناریوسازی هامون هست. شاید طرف مقابل واقعا درگیر مشکلی هست ،درونش جنگی برپاست و ما چیزی بیرونش نمیبینیم ... سردی و بی رمقی اش رو به خودمون میگیریم، تو ذهن مون سناریو میسازیم که آره !احتمالا از فلان کارم/حرفم ناراحت شده حالا میخواد بی محلی کنه و فلان ... خوبه که فرصت بدیم و بی خودی سناریو نسازیم. میدونین؟ این سناریوها هر دو طرف رو نابود میکنه، فاصله ها رو زیاد و سرد میکنه . خوبه که اگه شرایط فراهمه رک و راست دلیل سردی رو بپرسیم .یا که نه، فرصت بدیم زمان مشخص کنه. البته گاهی هم طرف نظرش درباره ما دگرگون شده و واقعا قصدش بی محبتیه . این دو مقوله رو اگه دقت کنیم و زمان بدیم میتونیم از هم تمییز بدیم :)


به ناز ۹۷-۵-۲۴ ۲ ۳۱۲

به ناز ۹۷-۵-۲۴ ۲ ۳۱۲


هوشنگ ابتهاج یه کتاب داره به اسم "تاسیان". تاسیان در زبان گیلکی میشه دلتنگیِ کسی که باید باشه و نیست، دلتنگیِ غریب. چقدر غمگین بوده وقتی اینو نوشته ...




+ گیلانی های عزیز ، صحت و سقم این معنی رو مطمئن نیستم... ولی اگه اینطوره، عجب زبون کامل و نازی دارین😍💟



به ناز ۹۷-۵-۱۹ ۲ ۲۴۹

به ناز ۹۷-۵-۱۹ ۲ ۲۴۹


یه نقطه عطف تو زندگی اغلب آدما هست ،

که از اون به بعد بهترین تکیه گاه رو 

صرفا خودشون میدونن ...

چرا ؟

چون روزایی رو داشتند که حال خرابشون رو کسی نبوده راست و ریس کنه، خودشون مجبور بودن حال خودشون رو خوب کنن

چون اومدن و رفتن ها رو خوب یاد گرفتن

چون روزایی رو گذروندن که کسی نبوده گلوی بغض کرده شون رو نوازش کنه، الا خودشون

روزای شکست داشتن ،شب موقع خواب دست رو زانو خودشون گذاشتن و با خودشون گفتن نه ،دیگه نمیتونم

اما فرداش که بیدار شدن باز دست روی زانوی خودشون گذاشتن و بلند شدن

میبینی؟! این اتکا کردنه ،همچین چیز مفتی هم نیست که یه شب به دست بیادا ! به قول سعدی، به خون جگره !!

ممنونم از تمام جاخالی هایی که باعث شدن خودم رو پیدا کنم😊



+دوستان عزیزی که از سبک نگارش من ،پستها ، شخصیت من و یا هر چیز دیگه ای... خوششون نمیاد، لطف بزرگی در حق خودشون و من میکنن صفحه من رو دنبال نکنن... فرش قرمز برای کسی پهن نکردم اینجا!!

+همین طور دوستانی که همیشه لطف داشتن به من و وبلاگ ،حضورتون باعث دلگرمی و افتخاره🤗


به ناز ۹۷-۵-۱۶ ۲۴۶

به ناز ۹۷-۵-۱۶ ۲۴۶


دیدی بعضی رابطه ها[اعم از دوستانه و فامیلی و ...]بعد مدتی، بدون دعوا مرافه ای حتی ! کم کم فاصله دار میشن ؟ 

دلیلش رو میدونی چیه ؟! نزدیک شدن به مرور زمان

از اون آدم یه چیزی میسازی تو ذهنت که 99% موارد فرد با اون قالب تناسب نداره . نزدیک که میشی ،میبینی عه!! چه قدر فاصله اس از ماکت توی ذهنت تا این واقعی !

ذهنت با ایده آل های خودش اون رو ساخته ولی فرد الزاما مطابقش نیست . این میشه که همیشه بعد یه نزدیکی ، یه فاز فاصله پیش میاد. گاهی بازسازی میکنی، یه درصد از ویژگیهاش رو با چیزایی که دیدی میسازی و بقیه رو که نادیده موندن ، رو باز از ذهن خودت خلاقیت به خرج میدی! 

دوباره نزدیک میشی . رو حساب این که حالا نسبت به قبل بیشتر میشناسیش، نزدیک تر هم میشی . و باز هم سیکل قبل تکرار میشه. 

گاهی دیگه بازگشتی وجود نداره ،افراد درون ذهن ما میمیرند. و باید یاد بگیریم چه طور توی ذهنمون هم اون طرف رو دفن کنیم و هم توقع های بی جای خودمون رو از آدم مرده !



به ناز ۹۷-۵-۱۲ ۶ ۲۴۱

به ناز ۹۷-۵-۱۲ ۶ ۲۴۱


شاعر میگه که :

"خاطرات شب اعلام نتایج، محاله یادم بره !"

امشب تمام اتفاقات اون شب رو واسه خودم دوباره بازسازی کردم. همون پارک ،همون فست فود، همون غذا ...😁❤

و حالا پروسه ی زجر کش شدن من قبل اعلام نتایج :

رتبه ام 952 منطقه یک بود . همه مون از خانواده گرفته تا دبیرهام  خوشحالی از چشماشون بیرون میزد.تا اینکه...

خریت کردم و رفتم پیش مشاور قلم چی برای راهنمایی انتخاب رشته . در اومد به من گفت رتبه ات لب مرزه و امسال به خاطر اضافه شدن سهمیه 5 درصدی احتمال قبولی شما عادی ها پایین تر اومده. ضمن این که وزارت بهداشت امسال ظرفیت های پزشکی رو کم کرده. شاااااید شانس بیاری ،ظرفیت مازاد جیرفت قبول بشی ...

حرف هاش رو به هر کی میگفتم میگفت طرف هذیون تحویلت داده حیف اون پولی که دادی !

اون روزی که بهم اینجوری گفتن ،پاستا آلفردو پخته بودم. هنوز که هنوزه با بوی آلفردو حالت تهوع بهم دست میده. 

یک ماه و خرده ای گذشت . هر روز حال من بدتر میشد . اون اواخر شب تا  5 صبح زاااار میزدم💔

گفتن فلان شنبه اعلام نتایجه . حال و روزم گفتن نداشت . انقدری ضجه زدم مامانم گفت پاشو برو یه جایی جلو چشم من نباش😭

زنگ زدم به مریمم . گفت:خواهر جان! غصه هیچی نخور ! قبول هم نشی سال بعد با هم میشینیم میخونیم. الآن هم آماده شو بیام دنبالت بریم بیرون .لباساتو هم جمع کن بیا خونه ما .

با یه دل خرد خرد شده رفتیم بیرون . رفتیم خونه شون . مامان و بابای مریم بندگان خدا چه قدر تلاش کردن مسخره بازی دربیارن حال منو عوض کنن ...

جمعه شب بود رفتیم پارک شهر . بلکه حواسم از غم پرت بشه . تو ترن هوایی عین مرده ها نشسته بودم و هی به خدا میگفتم میشه یه کاری کنی واگن ترن از میدان منحرف بشه ،بیفته ،بمیرم قبل اعلام نتایج ؟!

با همون حال نزار رفتیم فست فودی نزدیک پارک شهر . دم درش فهمیدم زودتر موعد اعلام کردن .همون جا افتادم . انگار که خبر فوت کسی بهم داده شده !

مردم بودن هی آب میزدن صورتم، آب قند و ...😅

تا اینکه بابام بهم زنگ زد. صدای جیغ و اینا میومد .  من تو اون بی حالی همه اش فکر این بودم نکنه قبول نشم و بابا واسه قلبش اتفاقی بیفته !

صدای بابا رو که از پشت تلفن شنیدم گفتم بابا ... منو ببخش . جون گذاشتم واسش اما ...

که بابا گفت دورت بگردم ... به آرزوت رسیدی! گفتم چی ؟!

گفت گلستان. 

با ناامیدی گفتم بین الملل ؟

گفت نه روزانه...

دیگه نفهمیدم چی شد ... اشک و خنده با هم . خدایا شکرت کنان ...

بعدش زیر بغلم رو گرفتن بردن تو پشت میز . مریم واسم بیف استروگانف سفارش داد اما غذا از گلوم پایین نمیرفت. هی زنگ و زنگ و سیل تبریکات...

فکر کنم اگه یه روز آلزایمر بگیرم و همه چی یادم بره ،اون شب و تک تک لحظاتش رو یادم نره😊

امشب هم گرچه شهر و مردم شهرمون به نسبت پارسال خمودتر و خاموش تر بودن، اما تمام سعی ام رو کردم که به یاد اون شب کلی خوش بگذرونم✌



به ناز ۹۷-۵-۰۷ ۱۰ ۳۴۷

به ناز ۹۷-۵-۰۷ ۱۰ ۳۴۷


یوسف مصری را دوستی از سفر رسید . گفت : جهت من چه ارمغان آوردی ؟

گفت چیست که تو را نیست و تو بدان محتاجی ؟ الا جهت آنکه از تو خوبتر هیچ نیست ،آینه آوردم تا هر لحظه روی خود را در وی مطالعه کنی .

            بعد قصه گفتش، گفت: ای فلان،                هین، چه آوردی تو ما را ارمغان؟

         گفت: من بس ارمغان جستم تو را؛               ارمغانی در نظر نامد مرا

         زیره را من سوی کرمان آورم                      گر به پیش تو دل و جان آورم

        نیست تخمی کاندر این انبار نیست             غیر حسنت تو که آن را یار نیست

         آینه آوردمت ای روشنی                           تا ببینی روی خود یادم کنی

#فیه_ما_فیه / مولانا

+ به همین سبب که مولانا جون میگه ،واسه عزیزتر از جان هاتون آیینه ببرید 😊


به ناز ۹۷-۵-۰۳ ۵ ۳۱۴

به ناز ۹۷-۵-۰۳ ۵ ۳۱۴



امروز بعد از هضم کردن حس عجیب گذروندن یک سال پزشکی،

 وقتی سوار سرویس شدم به سمت خونه، به خودم اومدم که اوه! چه قدر کار دارم واسه پختن این خود ناپختم! 

هر چند که طی این یک سال، هر روز و هر روز تغییر کردم اما هنوز خیلی فاصله هست تا اون تاپ قله. 

حس میکنم مثل یه تخته سنگم که کلی کار تراش باید روم انجام بشه (البته توسط خودم) 

چه قدر کتاب نخونده ، چه قدر فیلم ندیده

دانسته های زبان انگلیسی ام که دارن به خاطر کم کاری هام از ذهنم میرن، چیزی که ابزار کار منه

معضل کاهش وزن... کلا یاد ندارم که در دوره ای از زندگیم لاغر بوده باشم :/ و چه قدر هر روز نقش داشتن تناسب اندام واسم ارزشمندتر میشه .

رسیدن به آرامش درونی که امیدوارم یوگا بهم هدیه بده. 

اندوخته علمی مضاف بر درسهای دانشگاه که لازمه ی منه دانشجوعه

و

.

.

.

یهو دلهره تو دلم تپید که ای وای و صد وای! چه قدر دورم از ایده آلم! چه قدر زحمت تو راه در پیش دارم! 

بعد یهو یاد حرف نادر ابراهیمی توی عاشقانه آرام اش افتادم... 


  • هیچ وقت همه چیز درست نمی شود؛ چون توقعات ما بیشتر می شود و تغییر می کند. هیچ قله ای آخرین قله نیست. رسیدن، غم انگیز است.
    " راه بهتر از منزلگاه است." برویم بی آنکه به رسیدن بیندیشیم.
    شاید واقعا باید از مسیر لذت ببریم، نه اون قله نهایی !


به ناز ۹۷-۴-۲۰ ۲۵۵

به ناز ۹۷-۴-۲۰ ۲۵۵


[ضمن عرض معذرت به خاطر نگارش کلمات سخیف این پست! متن رو یکی از دوستان جان امروز واسم فرستاد و جدا حیفم اومد که اینجا ثبت نشه😅]

""‏آدمی باید تخم محور باشه ، آدم تخم محور در تمام مراحل زندگی موفقِ و کمتر درد میکشه""


+عکس هم که بسیار درخوره این مطلب گران جانه😂


به ناز ۹۷-۴-۱۶ ۸ ۳۳۳

به ناز ۹۷-۴-۱۶ ۸ ۳۳۳



تو آینه ی اتاق مامان اینا به خودم نگاه میکنم. آینه ای که از هر آینه ی دیگه خوشگل تر نشونم میده😌

همچنان سعی در خاموش کردن آتیش غرغرهام دارم. 

دارم به خودم میگم

شاید که انسان آفریده نشده که همه چیز رو توی آسایش تام به دست بیاره! 

گرما رو

شرجی رو

خواب آلودگی رو

درد دیس منوره رو

اثاث کشی رو

امتحانات لعنتی رو

خراشهای روی قلبت رو

دلتنگی هایی که محکوم به مسکوت بودن توی دلت هستن رو 

چاق شدن هر روزه در اثر لایف استایل غلط رو... 

تحمل کن! 

اینم یه دوره از زندگیته

طعم گس سختیها یادت میره[همون طور که قبلیا رو یادت رفتن و صرفا خاطره مونده ازشون] 

ولی احتمالا دست پر از این مرحله به مرحله ی بعدی میری✌


به ناز ۹۷-۴-۱۲ ۲۷۳

به ناز ۹۷-۴-۱۲ ۲۷۳


۱ ۲ ۳ ... ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴

مینویسم، تا که از تورم ذهن تبدارم کم کنم...