تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
با روزانه هایم همراه شو رهگذر ...


دوستان عزیزی که اینجا همیشه به من محبت داشتید و دنبال کننده نوشته هام بودید. از این به بهد نوشته هام رو توی کانال تلگرامی جدیدم میذارم. اینم آدرسش 

https://t.me/joinchat/ST5F_fy8GYe7G7bD


Life Rhythm ۹۹-۱۱-۰۹ ۵ ۴۳۷

Life Rhythm ۹۹-۱۱-۰۹ ۵ ۴۳۷


فکرشو کنین که خاطر یه آدم فوق العاده براتون عزیزه. انقدر که نمیخواین هیچ چیزی اذیتش کنه... 

حالا این آدم، داره انتخاب اشتباهی میکنه. داره خودش رو درگیر آدم اشتباهی میکنه. بخاطر فرار از تنهایی و برآوردن نیازهاش. [قطعا من هم جنس نمیتونم از همه لحاظ راضی باشم برای همه ی تنهاییش]... 

چیکار میکنید؟ حرف زدن ها فایده نداره... اون برمیگرده سر پله اولش. چون فکر میکنه تقصیرکاره. فکر میکنه دوست نداشتنیه. کلی انگ به خودش میبنده چون دوست ترش نداشتند... میخوام از حال بدش محافظت کنم اما حرف زدن های من هم به درجاتی دیگه ممکنه لطمه بزنه به رابطه خودمون... 

ناراحتم 


Life Rhythm ۹۹-۱۱-۰۷ ۵ ۳۱۶

Life Rhythm ۹۹-۱۱-۰۷ ۵ ۳۱۶


سر ظهر پا میشم و میبینم اتاق از نامرتبی ترکیده. دیشب مرتب نکردم چون به خودم حق دادم خسته باشم از امتحان. از یک هفته درس خوندن. هنوز جونم برنگشته، ولی باید اتاق مرتب بشه، جزوه های ریه [ که به معنی واقعی کلمه جون کندم براش تا شد جزوه!] بایگانی بشن برای مرحله اکسترنی. و آماده بشم برای امتحان شنبه ی بعد. جونم برنگشته... ولی فرصت نیست. امتحان بعدی یه جورایی شرط ورود به بیمارستانه. پاسی اش از 12 عه. حجم مطالب اندازه ی 3 کورس. و واحد عملی هم همراهشه. نفسم بند میاد بهش فکر میکنم. انقدر میشینم این روزا و فقط درس و درس، نقش زبری قالیچه ام روی پام در میاد. Function همه چیزم مختل شده. مثل کسی که عن قریب غرق شدنه، دست و پا میزنم غرق نشم توی افسردگی. به مامانم از سختی و سنگینی امتحان در راه میگم. میگه یادته علوم پایه ات رو. وای وای کردنت برای فیزیوپات شدن؟ اومد و رفت... میگه اومد و رفت. و من، همه اون روزهایی که اومد و رفت و نرفتم همراهشون زیبایی های این شهر رو ببینم یادم میاد. چون درس و امتحان بود. همه اون روزهایی که بودند و من پیششون نبودم با این که خونه بودم. متوجهشون نبودم. صورتشون رو ندیدم. از گردش و تفریح منعشون کردم. چون درس بود، چون امتحان داشتم... 

در زمینه آهنگ با مسمای inandım از Sıla لطفا... 

 

bugün iyi bi’ yerindeyim hayatın kırılmış olabilirim, dökülmüş olabilirim mevsimlerde kış öncesi bi’ baharı vurulmuş olabilirim, üzülmüş olabilirim toplarım, inandım sonuna kadar demedim gittiği yere kadar kalk kalk, çocuk kalk yok öyle olduğu kadar.. inandım sonuna kadar demedim gittiği yere kadar kalk kalk, çocuk kalk yok öyle olduğu kadar 

ممکنه شکسته شده باشم، ریخته شده باشم در چرخش فصلها، بهار همیشه بعد از زمستونِه /ممکنه آسیب دیده باشم، ناراحت شده باشم جمع میکنم، آخر سرنوشت رو باور کردم من تا جایی که اون رفت هیچی نگفتم(تقدیر) /پاشو پاشو پسر، بلند شو سرنوشت اونجوری که تو فکر می‌کنی نیست/ آخر سرنوشت رو باور کردم من تاجایی که اون رفت هیچی نگفتم (تقدیر) پاشو پاشو پسر، بلند شو سرنوشت اونجوری که تو فکر می‌کنی نیست


Life Rhythm ۹۹-۱۰-۲۸ ۰ ۳۴۲

Life Rhythm ۹۹-۱۰-۲۸ ۰ ۳۴۲


اینجا برای من زده 500 امین مطلب. ولی مطمئنم 500 امین پست نیست. بقیه شون، همه به صورت یادداشت هایی ابتر دراومدن که نتونستن به خوبی نماینگر حرف دلم باشن... 

زینب... زینب بهم میگه "فاطمه حال روحیم اصلا خوب نیست"... جان من، تو اگه نمیگفتی هم، قبل تر فهمیده بودم و برات غصه ها خوردم... کاش کاری ازم بر میومد... 

من حالا، گاهی بیشتر به خودم رجوع میکنم. احوال خودم رو میپرسم. چطوری؟ خوبی؟ معلمم تازه یادم داده ترکی بپرسمش. Nasılsın ؟! باید جواب بدم. خوبم... İyiyim. اما واقعا خوبم؟ یا پسخوراند کردم؟ یا سر شدم؟ یا جمع کردم همه غم ها و غصه ها رو پشت یک سدی که منتظر راهی برای ریزش هستن ؟ گاهی راهی برای ریزش پیدا میشه. آهنگی، فیلمی، خاطره ای... چشمام، چشمام داغ و اشکی میشن. نمیدونم طبیعی عه، یا من درگیر چیزهای حل نشده ام که واقعا یادمم نمونده... 

 


Life Rhythm ۹۹-۱۰-۲۵ ۰ ۳۰۴

Life Rhythm ۹۹-۱۰-۲۵ ۰ ۳۰۴


چند وقت پیش همسر یه مریض بستری کرونایی اومده بود به جای شوهرش فرم هاش رو پر کنه. قرار بود شوهرش مرخص بشه کم کم. چندتا سوال پرسید و آخرش یه سوال تخصصی من باب قلیون کشیدن. اصل سوال این بود که شوهرش حالا که خوب شده میتونه قلیون بکشه؟ جواب منفی بود قطعا. یه چیزی گفت کلمه رو نفهمیدم [ یادمم نمیاد] که مثلا فلان طور اشکال نداره دیگه. که پسر سال بالاییم گفت نه اشکال نداره. به سلامت. 

بعد که زنه رفت، سال بالاییم گفت : خانوم دکتر! یه پزشک خوب، باید سعی کنه همه چیزو تست کنه... گفتم یعنی چی الآن؟ برم قلیون بکشم؟ گفت چرا که نه😃 قلیون که چیزی نیست... [ولش کرده بودم یه دیت با قلیون میبرد منو😑]

خلاصه که من اگه از درس نجات پیدا کنم، برنامه ام اینه برم همه فسق و فجورا رو یه تستی بکنم. نمیشه که، بالاخره مریض میاد میگه گل کشیده. بعد من ذهنم بره سمت کاغذ و نقاشی خوبه؟ دکتر باید اهل دل باشه😌

اول با سیگار شروع کنم یا چی؟ سیگار چه مدلی ؟ 😉


Life Rhythm ۹۹-۱۰-۲۱ ۷ ۴۱۴

Life Rhythm ۹۹-۱۰-۲۱ ۷ ۴۱۴


لیلا همیشه بهم میگفت. که ته این راه [پزشکی] آخرش همه مون شبیه هم میشیم. باور نمیکردم. الان هم 100% موافق نیستم اما میفهمم منظورش چی بود. ماها، خیلی بیشتر از افراد رشته های دیگه، مجبور میشیم احساسات مون رو خط بزنیم. احساسات مون رو، نیازهامون رو... تا زودتر خوب بشیم. تا زودتر برگردیم به چرخه ی تمام نشدنی درسها و یادگرفتن ها [البته که شما میدونید قسمت سخت پزشکی، درسهاش نیستند چندان...،شایدم ندونید چیه که سختش میکنه.باز کردنش حق مطلب رو ادا نمیکنه.فقط اینو بگم که لایف استایل سختیه.]اینه که از یه جایی به بعد خیلی هامون شبیه هم میشیم. هر چند که بر خلاف قانون "شبیه، شبیه را جذب میکند" واقعا جذب هم نمیشیم اما از یه جایی به بعد ماییم و سکوت خاص مون. ماییم و ذوق نکردنامون. ماییم و فقط نگاه کردنامون و گذشتن ها... 

 

+ نوجوون که بودم fan بابک جهانبخش بودم.الان بعد سالها یه آهنگ ازش شنیدم. این تکه اش چه قدر خوب بود :

جنگل از بیرون قشنگه

از تو که چنتا درخته

اینکه محکم باشی اما

از درون بخشکی سخته


Life Rhythm ۹۹-۱۰-۱۹ ۰ ۳۱۷

Life Rhythm ۹۹-۱۰-۱۹ ۰ ۳۱۷


امروز خواسته ای رو برآورده کردم که از 18 سالگی، براش تپیده بودم. علاقه گاهی ساکت شده بود بین همهمه های درسها و گاهی شعله ور. امروز انتظار داشتم خوشحال و تپنده باشم بابت این فرصت. اما apathetic ترین بودم. یعنی باید زودتر برآورده میشد؟ یعنی چه بلایی سر ذوق کن من اومده؟... 


Life Rhythm ۹۹-۱۰-۱۴ ۳ ۳۳۱

Life Rhythm ۹۹-۱۰-۱۴ ۳ ۳۳۱


از وقتی دانشجوی پزشکی شدم [ و فیزیوپات که شدم دیگه بدتر] هر بار که میخوام برم دکتر اضطراب و وسواسی میگیرم بابت این که "یعنی واقعیات و مشکل من به درستی انتقال پیدا میکنن به گوش دکتر؟ " هی شرح حال تمرین میکنم. ولی چیزی که هی اصطکاک ذهنی ام رو بدتر میکنه اینه که میدونم به احتمال خیلی زیاد پزشک حرفام رو قطع میکنه و رشته شرح حال از دستم میره. توی کتاب " آنچه شما میگویید آنچه پزشک می شنود از دنیل افری" چیز جالبی نوشته بود : [با دادن رفرنس که این نتیجه ی یه آماری هست] پزشکان اغلب طی دوازده ثانیه ی اول صحبت بیمار را قطع می کنند. 

هر بار که میرم دکتر، حوصله شون نسبت به دفعه قبل افول پیدا کرده و نزدیکه که زودتر با لگد بیمار رو پرت کنن بیرون. و نمیدونم که بخاطر خستگی کروناس یا چی. کرونا هم بهونه ی خوبی شده...

چند وقت پیش مینشستیم با سال بالاییم مریضای سلیاکی رو اسکرین میکردیم. چندتای اولی رو خودش دکتروار manage کرد و بعدیا رو سپرد به من و حواسش بود که من چیکار میکنم. از این که میذاشتم حرف بزنن مریضا، حوصله اش سر میرفت و با انگلیسی میگفت که جمعش کن کم کم. [مطمئن بودیم بیمارامون انگلیسی در حد بیسیک هم بلد نیستن از شدت فقر و سطح پایین اجتماعی]. آخرش سر یکی از مریضا، مریض بدبخت هی داشت حرف میزد هی این پسره حرفاشو پاره میکرد با سوال کردن. چیزای مهمی داشت میگفت ولی با سوال پرسیدنای این بشر همه داشتن miss میشدن. متاسفانه کنترلم رو از دست دادم و گفتم :

Doctor! Please shut your mouth and LISTEN

باید اجازه حرف زدن رو به بیمار داد. بدون این که از همون اول با سوالات تکه تکه کننده مد نظر خودمون حرفاشو قطع کنیم. فکر نمیکنم این حرف زدن و  گفتن شکایت اصلی شون از 5 دقیقه تجاوز کنه. بعد اگر بیمار داشت به بیراهه میرفت با سوالات جهت دار هدایتش کنیم. 

سر همون کار سلیاک و تشخیصی که قبل تر توسط یه پزشک miss شده بود داشتم با فرانک صحبت میکردم. واضحا دلیل این میس شدن سرسری گرفتن و علامت درمانی و گوش نکردن به شرح حال کامل بوده. بهش گفتم به نظرت چی میشه که کیس به این واضحی از دست میره؟ چرا وقت نمیذارن؟ گفت کلاس کاره. تو رشته ما هر کی کمتر وقت بذاره و زودتر مریضو ویزیت کنه بفرسه بیرون بیشتر براش سر و دست میشکنن. اصلا دوست نداشتم این حرفا رو یه متخصص بزنه. واقعا اینجوریه؟ برای من که... من دلم میخواد کله دکترای اینجوری رو با دندونام بکنم😬 [ناگفته نماند فرانک خودش اصلا اینجوری نیست. یه بار رفته بودم پیشش و بیمار که اومد رفتم تو اتاق پشتی. انقدر مریض رو معاینه و پشت و رو کرد و بعد هم ارجاعات به سایر متخصص ها، چایی که برام تو اتاقش ریخته بود یخ کرد :/ ]

+در مورد نحوه طبابت خودم هیچ ایده ای ندارم. میدونم که مثلا اگه بشینم تو یه درماتگاه که یه شیفتش 100 تا مریض میاد نمیشه به حرفای همه خوب گوش داد. انتظار من، بیشتر از پزشکای متخصص و اونایی هست که امکان گوش کردن رو دارن ولی دریغ میکنن.


Life Rhythm ۹۹-۱۰-۰۶ ۶ ۳۳۲

Life Rhythm ۹۹-۱۰-۰۶ ۶ ۳۳۲


هر از گاهی که با یکی آشنا میشه جهت رابطه و بعد کارش نمیشه، میاد پیش من همه حرفا و درداشو بالا میاره. از عیب و ایرادهایی که به خودش می بینه و از بچگی آسیب دیده، از توقعاتش که ویژگی های هیچ کس باهاشون چفت و جور نمیشه. و از درماندگی اش که من بهش میگم سیاست اشتباه. کلا اپروچ ، سیاست، نگاه و انتظاراتش اشتباهه. [یا شاید هم من اشتباه میکنم؟ 😉]

هر بار میاد کلی حرف میزنه، بعدش من کلی حرف میزنم. آخرش برمیگرده سرخونه اول :// با این تفاوت که حالا من رو هم خسته و فکری کرده و و دو دل! 

در آخر فکر کنم چون به تعداد تمام انسانها، راه انتخاب هست پس حق با هیچ کدوممون نیست :)

+ حالا چند ماه دیگه باز این سناریو تکرار میشه🤦🏻‍♀


Life Rhythm ۹۹-۱۰-۰۵ ۲ ۳۲۳

Life Rhythm ۹۹-۱۰-۰۵ ۲ ۳۲۳


طبق عادت همیشگی زودتر از موعد رسیدم[این نتیجه ی تربیت سیستم کانون زبان ایرانه.In time بودن نه on time -___- ]با قفل کتابی پشت در مواجه شدم و حالا حداقل 45 دقیقه باید وقت تلف کنم. نگاهی به پارک شهر پشت سرم انداختم و فرصت خوبی بود پارک رو با دقت بیشتر گز کنم. به سبب موقعیت جغرافیایی این شهر، پارک [شهر] خیلی نقشی توی پر کردن اوقات فراغت نداره. طبیعت بهتر هست. 

پارک شهرشون، جاییه که بیشتر از هرجای دیگه ای من رو یاد شهر خودم میندازه. استاد سنتورم میگفت سروهای این پارک رو از شیراز آوردن! نمیدونم راست میگفت یا نه ولی خود خودشونن. نگاهشون که میکنم انگار وایسادم تو پارک معالی آباد، انگار ظهره و من روپوش مدرسه تنمه. انگار که آسمون آبی صافه... عه! اما نیست! اینجا به اون غلظت صاف آبی نیست. زیتون های زیرش هم من رو یاد شیراز میندازه، تا میام خیال کنم که اینجا، اونجاست یه چیزی تو ذوق میزنه. شاید چهره ی متفاوت مردمان؟ شاید گویش متفاوت با کشش متفاوت و بمی خاص؟! شاید هیاهوی کمتر زیر این درختا و شهر؟ نمیدونم... حتی شبیه ترین جای این شهر هم باعث نمیشه فکر کنم شهر خودمه.

شاید خونه خاله که بری، خاله خیلی مهربون باشه، ولی در و دیوار خونه اش مثل خونه خودت نرمش و سازش نداره باهات. نمیدونم شاید فقط برای من اینجوریه. اونایی که مهاجرت میکنن دچار این از خانه دور ماندگی نمیشن؟ تو چشمشون جاها و چیزای شهر جدید سفت نیست؟ بعد چه قدر آشنا و نرم میشن؟ چندسال بگذره؟ 

فکر کنم باز دارم لال بازی درمیارم... 


Life Rhythm ۹۹-۱۰-۰۲ ۳ ۳۳۶

Life Rhythm ۹۹-۱۰-۰۲ ۳ ۳۳۶


۱ ۲ ۳ ... ۱۴ ۱۵ ۱۶

مینویسم، تا که از تورم ذهن تبدارم کم کنم...