تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
با روزانه هایم همراه شو رهگذر ...


۴ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

آهنگ دیوانه ی داماهی رو دیشب شنیدم، قشنگه... مامان کلی وقته که دلش دم پخت میگو خواسته. غذایی که ما باهاش بزرگ شدیم. بوش رو میشنوم یاد مامان و مامان جونم میفتم. بوی امنیتش، بوی مادرانه اش بیشتر حس میشه تا ادویه های تند و تیزش. 

آهنگ داماهی، پوست کندن و تمیز کردن میگو ها [کار مورد علاقه من!]، بوی تمر و گشنیز و سیر، من رو برد به روزگار سکونت در نواحی نزدیک به جنوب. برد به بوشهر، شهر دوست داشتنی ای به مثابه ی گرگان... شهری که مجال نفس کشیدن و سر سبک کردن میداد بهمون از هیاهوی روزمرگی زندگی شیراز. دلم هوای بوشهر رو خواست، جنوب رو خواست... 

دلم خواست همه اینها رو جایی بنویسم و یادم اومد که وبلاگ تعطیل شده. مدتهاست دستم اجازه ی نوشتن نداره، چون خودم رو موظف میدونستم ادامه و دلیل پست قبل رو بنویسم. اما انقدر که مسئله بزرگ و تلخه که تر بار که خواستم بنویسم دیدم که نه حق مطلب ادا نمیشه، دست نگه داشته ام تا حرفام کامل تر بشن اما هر بار وسعت انقدر بیشتر میشه که... 

چشم پوشی کنید از پست قبل. شاید یه روز توشتم... 

بذارید نوشتن من و وبلاگ زنده بمونه :)


به ناز ۹۸-۹-۲۹ ۳ ۲۴۸

به ناز ۹۸-۹-۲۹ ۳ ۲۴۸


بنده از تمام کسانی که بهشون توصیه کرده ام برن دنبال روان درمانی و اینا، عمیقا معذرت میخوام. 

همون طور که همه چیز امروز مملکت مون رو به ابتذال، مسخرگی و بی مایگی میره، علم نوپای روانپزشکی هم مستثنی نیست. 


به ناز ۹۸-۹-۰۵ ۳ ۳۶۴

به ناز ۹۸-۹-۰۵ ۳ ۳۶۴


سردمه و هوا خاکستریه. و بی حوصلگی غریب از صبح همچنان با من ادامه داره... کتاب "کجا میریم بابا؟! " رو تموم کرده ام . سوالات و دغدغه های همیشگیم رو حالا دردمند کرده. 

اولای کتاب حرف قشنگی میزنه که باید ضمیمه ی تدریس استاد از خود راضی ژنتیک مون میشد :

" صاحب فرزند شدن ، خطری است که باید به جان خرید. در قمار ژنتیک همیشه ما برنده نیستیم، اما همچنان به این خطرکردن ها ادامه میدهیم. 

هر ثانیه روی زمین،  یه زن یک فرزند را به دنیا می آورد. باید به هر قیمت او را پیدا کرد و به او گفت دست نگه دارد... ."

کتاب، دردهای دل یک پدر دارای دو فرزند معلوله... به شدت رقیق کننده ی قلب و نشیننده بر دل.

برآیند افکار پراکنده و سیاه خودم به اضافه ی خوندن دردهای یک بازنده ی قمار ژنتیک و زندگی، یک برآیند پررنگ قرمز آتیشیه . 

به کامنت F, تو پست قبلی فکر میکنم. F رو کنار خودم حس میکنم که بهش میگم آره رفیق، فکر کنم حق با توعه. خودمم میدونستم تا حدودی ولی تو بهتر گفتی. 

بعد به فکرهام فکر میکنم... 

به این که بخت با من یار باشه، که بخت یاری برام پیدا کنه با همه فضائل اخلاقی که میخوام. اوهووم... درد تنهایی تخفیف پیدا میکنه. ولی باز از خودم میپرسم، ممکنه که تا ابد این تخفیف درد بمونه؟ میشه که به توافق برسیم بودنمون با هم مشروط به این نباشه که موجودی رو به روی زمین بیاریم و تا تهش اینطور زندگی کنیم؟ میشه که مثل خانوم فلانی بعد 35 سال زندگی متعهدانه به خاطر بازنشستگی و سررفتگی حوصله جسارت و خودخواهی نکنیم و موجود اضافه نکنیم؟! 

میدونین که؟ هدف طبیعت بی رحم خودپسند این بوده که درد بی درمون تنهایی رو بندازه تو جون آدما، بعد عشق رو مسکن قرار بده، بعد رابطه رو رنگ و لعاب بده که خوشمون بیاد علی رغم همه چیزایی که به ضررمونه، بعد خواسته و ناخواسته بچه بیاریم و... 

دلم میخواد قانون عوضی دیکته شده رو پس بزنم. تا اونجا که میشه نترسم از تنهایی . دلزده نباشم. 

بارها به مادرم گفته ام چرا بچه بیاریم تو این دنیا که درد بکشه؟ و اون مثل این که اصلا نفهمه چی میگم، میگه چرا درد بکشه؟ 

گفت و گو رو ادامه نمیدم چون میدونم ذهنش اصلا با من هم سو نیست! بهش بگم که مادرجان حرف شما درست. بچه تا خرتناق غرق در خوشبختی و مادی و معنوی. اما تو تا کی میتونی مسئولیتش رو داشته باشی؟ تا کی میتونی قول شرف بدی که اون آسیب نبینه؟ جدا از این که ممکنه تو قمار ژنتیک هم صد در صد برنده نبوده باشی... 


به ناز ۹۸-۹-۰۱ ۱۰ ۳۶۹

به ناز ۹۸-۹-۰۱ ۱۰ ۳۶۹


ساعت از 9 صبح گذشته بود که من متوجه تن گرمم روی تختم شدم. یک ساعت هم خواب و بیدار موندم. ولی تو همون حال هم فهمیدم امروز یه چیزی از من کمه! انگار قسمتی از روح من یه جا مونده. حس ناقصی ای دارم که نمیدونم ماهیتش رو. چند روز پیش احساس میکردم اون جایی از وجودم که روح و جسم با هم تلاقی میکنن، درد میکنه و ضعیف شده. به مامان اینا که میگفتم ازم میخندیدن و با چشم تنگ شده بهم میگفتن دردت،  درد بی دردیه. خوشی زده زیر دلت! به حرف شون گوش ندادم، عوضش کلی پرداختم به خودم. نتیجه این شد که روحم گرم شد و درونم آروم گرفت. سکونی که موج های آرامشش به بیرون هم انرژی میده. 

کاش زودتر بفهمم اون تکه از ناخودآگاهم کجا گیر کرده... 

شماها هم این جوری میشین؟ 


به ناز ۹۸-۹-۰۱ ۵ ۳۶۹

به ناز ۹۸-۹-۰۱ ۵ ۳۶۹


مینویسم، تا که از تورم ذهن تبدارم کم کنم...