سردمه و هوا خاکستریه. و بی حوصلگی غریب از صبح همچنان با من ادامه داره... کتاب "کجا میریم بابا؟! " رو تموم کرده ام . سوالات و دغدغه های همیشگیم رو حالا دردمند کرده.
اولای کتاب حرف قشنگی میزنه که باید ضمیمه ی تدریس استاد از خود راضی ژنتیک مون میشد :
" صاحب فرزند شدن ، خطری است که باید به جان خرید. در قمار ژنتیک همیشه ما برنده نیستیم، اما همچنان به این خطرکردن ها ادامه میدهیم.
هر ثانیه روی زمین، یه زن یک فرزند را به دنیا می آورد. باید به هر قیمت او را پیدا کرد و به او گفت دست نگه دارد... ."
کتاب، دردهای دل یک پدر دارای دو فرزند معلوله... به شدت رقیق کننده ی قلب و نشیننده بر دل.
برآیند افکار پراکنده و سیاه خودم به اضافه ی خوندن دردهای یک بازنده ی قمار ژنتیک و زندگی، یک برآیند پررنگ قرمز آتیشیه .
به کامنت F, تو پست قبلی فکر میکنم. F رو کنار خودم حس میکنم که بهش میگم آره رفیق، فکر کنم حق با توعه. خودمم میدونستم تا حدودی ولی تو بهتر گفتی.
بعد به فکرهام فکر میکنم...
به این که بخت با من یار باشه، که بخت یاری برام پیدا کنه با همه فضائل اخلاقی که میخوام. اوهووم... درد تنهایی تخفیف پیدا میکنه. ولی باز از خودم میپرسم، ممکنه که تا ابد این تخفیف درد بمونه؟ میشه که به توافق برسیم بودنمون با هم مشروط به این نباشه که موجودی رو به روی زمین بیاریم و تا تهش اینطور زندگی کنیم؟ میشه که مثل خانوم فلانی بعد 35 سال زندگی متعهدانه به خاطر بازنشستگی و سررفتگی حوصله جسارت و خودخواهی نکنیم و موجود اضافه نکنیم؟!
میدونین که؟ هدف طبیعت بی رحم خودپسند این بوده که درد بی درمون تنهایی رو بندازه تو جون آدما، بعد عشق رو مسکن قرار بده، بعد رابطه رو رنگ و لعاب بده که خوشمون بیاد علی رغم همه چیزایی که به ضررمونه، بعد خواسته و ناخواسته بچه بیاریم و...
دلم میخواد قانون عوضی دیکته شده رو پس بزنم. تا اونجا که میشه نترسم از تنهایی . دلزده نباشم.
بارها به مادرم گفته ام چرا بچه بیاریم تو این دنیا که درد بکشه؟ و اون مثل این که اصلا نفهمه چی میگم، میگه چرا درد بکشه؟
گفت و گو رو ادامه نمیدم چون میدونم ذهنش اصلا با من هم سو نیست! بهش بگم که مادرجان حرف شما درست. بچه تا خرتناق غرق در خوشبختی و مادی و معنوی. اما تو تا کی میتونی مسئولیتش رو داشته باشی؟ تا کی میتونی قول شرف بدی که اون آسیب نبینه؟ جدا از این که ممکنه تو قمار ژنتیک هم صد در صد برنده نبوده باشی...
نظرات (۱۰)
مریم
پنجشنبه ۲۸ آذر ۹۸ , ۲۲:۳۲معذرت میخوام ، فکر کنم زیاده روی کردم
ولی بازم سر حرفم راجع به ژنتیک هستم
راستش من چند ساله وبتو میخونم وخیلی دوستش داشتم
دلم نمیخواد خداحافظیم با اینجا با اون دعوا باشه
بازم عذر میخوام
بای 4 اور
مریم
سه شنبه ۵ آذر ۹۸ , ۰۶:۳۲شما که دلت نمیخواد نظرای مخالف و متفاوت رو بشنوی چرا اصلا کامنتا رو باز میذاری؟! متعجبم واقعا!
حالآ تو با همین سطح فکر متعالی و حساب کتاب دقیق ژنتیکیت پیش برو ببینیم به کجا میرسی :/ متعجبم چه طور این همه سال خواننده ی همچین وبلاگی بودم! من دیگه اینجا رو نمیخونم چون بازخوردت واقعا بچگانه بود :)
به ناز
۵ آذر ۹۸، ۱۲:۰۷mavi
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۲۰:۵۰من با سولین راجع به نسبیت خیلی موافقم.
برام عجیبه که راجع به مسائل مربوط به انسان ها که انقدر پیچیده و چند وجهی اند و قرن ها دانشمندا و متفکرا به اجماع نظر راجع بهشون نرسیدن با جزمیت نظر داد و حکم داد. به نظرم باید محتاطانه تر انتخاب های دیگران رو قضاوت کنیم.
این جزمانه گفتن اینکه نظرم "اشتباهه" هم برام قابل پذیرش نیست.
ولی این که بگی با نظرم موافق نیستی رو کاملا می پذیرم.
(هرچند من بیشتر از اینکه نظر بدم سوال پرسیدم، منظورم اینه که بد نیست گاهی نسبت به قوانین دنیا برای خوب و بد و موفق و ناموفق و ... تردید کنیم)
به ناز
۵ آذر ۹۸، ۱۳:۴۳mavi
شنبه ۲ آذر ۹۸ , ۱۸:۱۲من قبل تر ها همینقدر بدبین بودم نسبت به بچه دار شدن. الآن نسبت به قبل ساده تر نگاه می کنم به قضیه. هرچند هنوز مطمئن نیستم جرات بچه دار شدن رو داشته باشه باشم روزی یا نه.
قبول دارم که بچه دار شدن شروع آزار دادن و صدمه زدن به یه موجود بی گناهه. به نظرم هیچ پدر و مادری وجود نداره که به بچه اش صدمه نزنه. فقط شدتش فرق داره. تو خوش بینانه ترین حالت و با وجود ایده آل ترین پدر و مادر ها هم باز صرف ورود به این دنیا یعنی قرار گرفتن تو معرض رنج و اسیب. ولی از یه سمت دیگه فرصت تجربه ی زندگی به اون بچه داده میشه. حالا یا از سر خودخواهی و حوصله سر رفتگی یا از سر عشق...
من فکر می کنم زندگی خیلی آسونی نداشتم تا الآن. ولی در مجموع فکر می کنم از اینکه فرصت این تجربه رو داشتم راضیم. (هرچند بچه ی ناخواسته بودم و این فرصت به طور تصادفی بهم داده شده!)
راجع به اون بازی ژنتیک و ... هم من هیچ وقت به جواب درستی نرسیدم که چرا باید حتی به بچه هایی که با معیوب ترین ژن ها به دنیا اومدن به چشم یه شکست نگاه کرد؟ کی این خوب و بد و موفق و ناموفق رو تعیین می کنه؟
به ناز
۴ آذر ۹۸، ۱۸:۲۶مهدی
شنبه ۲ آذر ۹۸ , ۰۶:۵۶خیلی تصمیم عجیبیه. نمیدونم چی باید بگذره تو ذهن آدم که تصمیم بگیره بچه دار بشه. من که الان تو ذهنم تنها دلیلی که میتونم پیدا کنم برای اینه که بعد یکم گذشتن از ازدواج هیچ کار دیگه ای دو نفر ندارن با هم انجام بدن و نیاز دارن به یه بچه که وقتشون پر بشه و به زندگیشون هدف بدن. که خودخواهیه
به ناز
۴ آذر ۹۸، ۱۸:۲۴مریم
جمعه ۱ آذر ۹۸ , ۲۲:۱۶آخه چرا فرض رو بر این گذاشتی که هر آدمی که میاد دنیا درد میکشه ؟
ببین ما به دنیا میایم چون اینطور قرار بوده باشیم، بعدشم کی گفته هر آدمی که معلوله مثلا هر لحظه داره عذاب میکشه ؟ شاید اصلا اون آدم از به دنیا اومدنش خوشحال باشه حتی با وجود معلولیتش! مسئولیتشم با خدا و کائنات و این حرفا، کی گفته هر کی بچه بیاره باید تا روزی که زندست مواظبش باشه و در قبالش مسئولیت داشته باشه؟
ژنتیک؟؟! یه بازی احمقانست بنظرم؛ تا جایی دوسش دارم که مسئله های معماگونش حل شه در حد تستای کنکور.
به قول مرحوم لئونارد کوهن Dance me to the children who are asking to be born
به ناز
۴ آذر ۹۸، ۱۸:۲۴در مسیر شدن
جمعه ۱ آذر ۹۸ , ۲۰:۰۸سلام *-*
1- آسیب که بهر حال میبینه بدون شک. هر چقدر هم که حواست بهش باشه
2- مشکل قمار ژنتیک هم که با علم پزشکی امروز فکر میکردم حل شده باشه
به ناز
۴ آذر ۹۸، ۱۸:۲۲soolin :)
جمعه ۱ آذر ۹۸ , ۱۸:۳۱همه چیز نسبیه....همه چیز...
F
جمعه ۱ آذر ۹۸ , ۱۶:۳۹مخلصیم رفیق:)))****
یه پادکست ازدکترهلاکویی گوش میکردم که میگفت حتی اگه بهترین وآگاه ترین پدرومادردنیاروهم داشته باشی امکان نداره تا۱۸ سالگیت روحت آسیب ندیده باشه وتازه انسان بعد۱۸سالگیش بایدبره دنبال اون چاله چوله های روحیش ودرستشون کنه.واگه درست یادم باشه مثالش هم بوته ی خار روزد که توروحت فرومیره.یعنی میگه که به دنیاآوردن بچه بادردورنج برای اون همراهه ولی خب کی میدونه خوابگاه عدم بهتره یااین کره ی خاکی؟
به ناز
۴ آذر ۹۸، ۱۸:۱۹alireza ...
جمعه ۱ آذر ۹۸ , ۱۶:۲۸چرا جعبه دنبال کردن وبلاگ فعال نیست
به ناز
۴ آذر ۹۸، ۱۸:۱۸