ساعت از 9 صبح گذشته بود که من متوجه تن گرمم روی تختم شدم. یک ساعت هم خواب و بیدار موندم. ولی تو همون حال هم فهمیدم امروز یه چیزی از من کمه! انگار قسمتی از روح من یه جا مونده. حس ناقصی ای دارم که نمیدونم ماهیتش رو. چند روز پیش احساس میکردم اون جایی از وجودم که روح و جسم با هم تلاقی میکنن، درد میکنه و ضعیف شده. به مامان اینا که میگفتم ازم میخندیدن و با چشم تنگ شده بهم میگفتن دردت، درد بی دردیه. خوشی زده زیر دلت! به حرف شون گوش ندادم، عوضش کلی پرداختم به خودم. نتیجه این شد که روحم گرم شد و درونم آروم گرفت. سکونی که موج های آرامشش به بیرون هم انرژی میده.
کاش زودتر بفهمم اون تکه از ناخودآگاهم کجا گیر کرده...
شماها هم این جوری میشین؟
نظرات (۵)
soolin :)
جمعه ۱ آذر ۹۸ , ۱۸:۲۲اره اسمش بی دردیه و ولی وقتی میخوای تعریفش کنی،میتونیااا وای نمیشه عمق رو درک کنه اون شنونده...
F
جمعه ۱ آذر ۹۸ , ۱۵:۰۵دردبی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من،داشتم آرام تاآرام جانی داشتم:)))))))))))))
به ناز
۱ آذر ۹۸، ۱۵:۵۱لیمو جیم
جمعه ۱ آذر ۹۸ , ۱۳:۱۲یه چیزی بگم با هم حال کنیم؟😂😂
از متنت میشه فهمید شیرازی یا حداقلش سمت استان فارسی
چون فقط خودمون واسه خندیدن از حرف اصافه ی از استفاده میکنیم 😛😍
اره پیش میاد واسه همه یه وقتایی
به ناز
۱ آذر ۹۸، ۱۵:۵۱Fatemeh Ahmadi
جمعه ۱ آذر ۹۸ , ۱۲:۳۸چه درد های لاکچری و فلسفیای دارید شوما :)))
به ناز
۱ آذر ۹۸، ۱۵:۴۹- نسیم 🍃
جمعه ۱ آذر ۹۸ , ۱۱:۵۵چه جالب...
دردناک به نظر میرسه ولی دوس دارم یکبار - فقط یکبار ولی😆 - تجربهش کنم
به ناز
۱ آذر ۹۸، ۱۵:۴۸