تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
با روزانه هایم همراه شو رهگذر ...


۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

گفتن نداره، ولی اینه گوشه ای از همچنان خواندن ها ، همچنان صبر کردنها ، مته به خشخاش گذاشتن ها ، همچنان خواندنها...

اگه متوجه نشدید ، ماجرا اینه که نیمه ی چپ گردن و شونه تااا انگشتاهای دست چپم درد میکنه... همه به خاطر این که تو این مدت همه اش سرم پایین بوده رو کتابها و جزوه نوشتنها :( 

این کیسه آب گرمه که با شال پیچیدمش دور گردنم چون دستم و وقتم رو لازم دارم😑


+تو این وضعیتم مدام آهنگ آتش جاودان همایون شجریان تو ذهنم پلی میشه و خب... فکر کنم بی ربط هم نیست :/


به ناز ۹۸-۳-۳۱ ۳ ۳۱۰

به ناز ۹۸-۳-۳۱ ۳ ۳۱۰


شروین میگه ما آدمها از هم یاد میگیریم . بیش ار از همه،  بی احساس شدن رو . این که از یه سنی به بعداز اومدنها ذوق نمیکنی و رفتنها برات یه پروسه روتین هستن ... دلیل این بی احساس شدن ، تحربه اس . به همین سادگی. 

ولی من میخوام به حرف شروین یه چیزی اضافه کنم. بیشتر وقتها سرمایه گذاری های بزرگی که روی آدمها میکنیم ، برامون سرخوردگی میاره . درست مثل تاجر تازه کاری که نمیدونه هر منم منمی،  هر ادعایی، ریشه و ارزش نداره 

آدمی هم خام زاده شده ، چه میدونه دل هر کسی دل نیست! 


و در آخر 


به ناز ۹۸-۳-۲۶ ۰ ۲۳۷

به ناز ۹۸-۳-۲۶ ۰ ۲۳۷


Teacher : Hey, Fateme! Do you know what does your red nail polish bring to my mind? 

- What?! 

+ The scene in which you're in an operating room, wearing scrubs...Polishing your nails with the blood of the patient... Too relax!

-😶😕


به ناز ۹۸-۳-۱۹ ۲ ۲۳۱

به ناز ۹۸-۳-۱۹ ۲ ۲۳۱


اون دکتری خوبه که وقتی سرماخوردی میری پیشش همون اول برمیداره "چرک خشک کن" قوی مینویسه برات ؟

اون دکتره خوبه که وقتی بهش میگی سوزش و تکرر ادرار دارم درجا برات سیپروفلوکساسین و ... مینویسه؟ 

جونم براتون بگه که... همین دکترای خوب ، باعث شدند که تا سال 2050 دیگه هیییچ آنتی بیوتیکی کار نکنه . [ همون طور که الآن کلی از باکتری ها به آنتی بیوتیکها نسل اول و دوم مقاوم شده ان ...]

مریض جلو روته ، آنتی بیوتیک هم تو دستت،  ولی مثل دوران قبل از کشف آنتی بیوتیک میمیره به خاطر عفونت . با این تفاوت که اون موقع دارویی نبود و میمردند ، حالا دارو تو دستاته ولی میمیرند ...


الآنه حتما براتون سوال ایجاد شده مقاومت چه جوری ایجاد میشه ؟ عرضم به حضور شما که ... این باکتریای نکبتی، نقشه های عملیاتی که روشون پیاده شده رو میان با هم به اشتراک میذارن . مثلا یکیشون تو جنگ آنتی بیوتیکی مورد تجاوز قرار گرفته شاید هم شل و پل شده ... یه جوونی میبینتش میگه عه! حاجی... چیطو شد که ایطو شد ؟ چرو وا رفتی ؟ 

بعد اون یکی میگه جوون بیا پل بزنیم بهم دیگه من اطلاعات رو برات بفرستم که تو دیگه به فاک عظما نری...[بهش میگن هم یوغی یا transformation]... 

بله ، خلاصه که بدین صورت ...


حالا هی برین داروخونه ،سر خود "چرک خشک کن" بگیرید ، یا میرید دکتر پدرشو دربیارید براتون بنویسه... یا مثلا بخواین بدون درخواست آزمایش تجویز بالاترین دوز آنتی بیوتیک روتین بکنه ...


+ وی خیلی حرص میخورد... وی مرد از بس حرص خورد😑



به ناز ۹۸-۳-۱۹ ۱ ۲۷۲

به ناز ۹۸-۳-۱۹ ۱ ۲۷۲


یار همیشه میگه : میدونی چیه dude ؟ هیچ وقت هیچ کس نمیگه مشکل از خودشه یا عقلش ناقصه ... تو هر چی حرص بزنن که کمه تو این نه! تو تا حالا کسی رو دیدی که بگه عقلم کمه؟ لذا خودت رو اذیت نکن بابت حرفها babe😏

یادش بخیر دبیر ریاضی کنکور عزیزم ... همیشه وقتی غرور برمون میداشت یه جمله از دکتر حسابی میگفت ذوب مون میکرد... میگفت : حاصل توان ضرب در ادعا ،همیشه یه مقدار ثابته ... ادعا زیاد باشه ،توان کمه و بالعکس !


حالا اپیدمی که این روزها جامعه درگیرشه چیه ؟ آفرین ... همه همه چیز دانن . از اون پایین گرفته تااا قشر تحصیل کرده و خود روشنفکردان !




به ناز ۹۸-۳-۱۷ ۴ ۲۷۸

به ناز ۹۸-۳-۱۷ ۴ ۲۷۸


وقتی نمی نویسم، کلمات از اختیارم در میرن! ذهنم پر و پرتر میشه از حرفها و بیشتر عاجز میشم از در رفتن عنان کلمات و جملات ! غرق میشم تو خودم. میشم مثل آتیش زیر خاکستر .آروم، سوزان...


چند وقتی است که حیرانم و تدبیری نیست... ذهنم پر از حرفه . خواسته یا ناخواسته دارم از قالب های تحمیل شده بیرون میام و دفرمه میشم . ذهنم شده پر از چراهای مشروط و نامشروط نامشروع. چراهایی که نمیشه با همه کس درمیون گذاشت. چراهایی که تازه فهمیده ام جواب ندارند ...


بدا به حال اون کسی که فکر میکرد کتابها میتونن چراهاش رو جواب بشن . کتابهای خوب فقط چراهات رو زیادتر میکنن !


به تازگی تو جمع کتاب خونی دانشگاه مون کتاب میرا رو خوندیم. از روی نسخ افست و الکترونیکی یا صوتی . کتابی که اضطراب سانسور و لرزش کلماتش تو رو هم ملتهب میکرد . ردپای سانسورچی لا به لایِ صفحات به چشم می‌خوره، چرا؟ چون خودش رو اونجا می‌بینه، چون می‌دونه نویسنده، در لحظه‌ی نوشتن، به شخصِ اون فکر می‌کرده . نویسنده خیلی مختصر و سریع اون چیزی که هدفش هست رو به تصویر میکشه مثل یه ستاره ی دنباله دار و تو رو با الگوهای ذهنی جدید تنهات میذاره. 


از اون دسته کتابهاییه که یه عده خیلی بدشون میاد ازش و یه عده بالعکس . من از قماش دسته ی دوم شدم ! کتابی که مثل فلفل ریز، انقلاب تند و تیزی درون من به پا کرد .


چه قدر تمسخر و تحقیرش رو در مورد الگوهای تعیین شده ی "همه باید تعداد قابل توجهی دوست داشته باشند"رو دوست داشتم ...


اونجاش که هی میگه ازم لیست دوست هام رو خواستن و من لیستی که اسم 12 نفر رو از سر رفع تکلیف سیاه کرده بودم رو نشون دادم. 


چه قدر اون جای صحبت میرا رو دوست داشتم که میگفت :


به تو یاد خواهند داد که هر وقت تنها شدی از ترس فریاد بکشی، یاد خواهند داد که مثل بدبخت‌ها به دیوار بچسبی، یاد خواهند داد که به پای رفقایت بیافتی و کمی گرمای بشری گدایی کنی. یادت خواهند داد که بخواهی دوستت بدارند، بخواهی قبولت داشته باشند، بخواهی شریکت باشند. مجبورت خواهند کرد که با دخترها بخوابی، با چاق‌ها، با لاغرها، با جوان‌ها، با پیرها. همه چیز را در سرت به هم می‌ریزند، برای اینکه مشمئز شوی، مخصوصاً برای اینکه از امیال شخصی‌ات بترسی، برای این‌که از چیزهای مورد علاقه‌ات استفراغت بگیرد.

کتاب بهت حس همزاد پنداری تلقیح میکنه... و چراهات رو بیشتر و پررنگ تر .

چراها و گاهی آیاهایی که همه بوی شک میدن. که نکنه حقیقت داستان اونجوری که برای ما تعریف کرده اند نباشه؟! نکنه بی خودی خودمون رو گرفتار حصارها کرده ایم برای صلاح پنهانی از ما بزرگترها ! هی میپرسی چرا و هی میری سراغ اسطوره هات و هی عقل رو میاری وسط و هی میبینی داده ها با هم جور در نمیان و هی میخوای انکار کنی ...هی نمیشه. 




به ناز ۹۸-۳-۱۱ ۳ ۲۶۳

به ناز ۹۸-۳-۱۱ ۳ ۲۶۳


مغموم نشسته بود رو صندلی داغ اتوبوس و داشت با گوشیش ور می رفت . نگاهش منتظر بود . میدونستم دردش چیه . گفتم دلخوری از این که چرا فلانی پیگیر نیست؟ گفت آره....

گفتم پس یه جورایی انگار تو فقط براش یه گزینه هستی !

صورتش گرفته تر شد و آره ی دوم رو زیرتر و لرزان گفت ...

گفتم : پس تو حق نداری کسی رو که براش گزینه ای بیشتر نیستی به اولویتت تبدیل کنی :)

.

.

.

دیدم که settle تر شد...


میدونین چیه ؟ به عقیده ی من آدم ها لیاقت ارتباطی شون رو خودشون تعیین میکنن . حالا تو بشین و غصه بخور که چرا علی رغم همه توجه هات ، شخص مورد نظر متوجه نیست و به دنبال کسای دیگه اس! به نظرم کسی که واقعا دوستت داشته باشه هر تلاش تو برای جلب محبتش اضافه اس ! و بالعکس اونی که دوستت نداره هر تلاشت برای دوست داشته شدن بی فایده اس ... دوستت نخواهد داشت . اگه دوست داشتنی هم اتفاق بیفته سطحی و زودگذره. ..


به ناز ۹۸-۳-۰۵ ۴ ۲۶۵

به ناز ۹۸-۳-۰۵ ۴ ۲۶۵


پیام نماینده تو کانال کلاس رو میبینم . 8 تا 12 روز پنجشنبه کلاس آداب پزشکی . آه از فغانم برمیاد ... که ای وای دوباره آداب و اون کلاس مزخرف با استادی که با بدیهیات رو با وسواسی عجیب روی سر دانشجو می سابونه !

یه کم بعد متوجه شدم استادش کس دیگه ای هست. خوشحال شدم و گفتم شاید قراره نقطه عطفی ایجاد بشه ...

اما برای احتیاط و جهت سر نرفتن حوصله ، کتابی رو از قفسه کمدم برداشتم و رفتم. 

 تا وارد کلاس شدم متوجه جو شدم .دریغ دریغ ... قربون استاد قبلی !

نشستم جایی که بتونم کتاب بخونم . کتاب ،خود زندگی نامه ی عبدالحسین آذرنگ هست .

چیزی که توی کتاب دست گیرم شد .،تغییر فضای دانش جویانه ی دانشگاه های ایران بود ... نویسنده صرفا داره خاطراتش رو بدون هیچ غرضی بازگو میکنه. اما فضای دانش جویی دهه های 30 و 40 کجا و الآن کجا.  اصلا چرا این همه دور ؟ به وضوح تغییر فضای و منفعل شدن دانشجو ها رو توی دهه 60 رو میتونی حس کنی ...

حالا کاری به فرآیند تاریخی این موضوع ندارم. اما با خوندن خاطرات دانش جو وارانه ی نویسنده و مقایسه اش با خودم به عنوان دانشجوی پزشکی واقعا خجالت کشیدم. من اصلا دارم همه چیز رو مسخره و بی ارزش میکنم انگاری...

من تنها نه. بین هم ورودی هام هم تا حالا کسی رو ندیده ام پاش رو یه ذره فرا تر از نواریون و جزوه های شب امتحانی بذاره. سرچ و جست و جوی بیشتر پیش کش !

دانشی که با جان انسان ها سر و کار داره،نباید انقدر محدود باهاش ارتباط برقرار کرد . میگن علوم پایه مهم نیست دل دل میکنن برای گوشی پزشکی و روپوش سفید و راه رفتن توی بخش های بیمارستان... اما مگه میشه کسی از فیزیولوژی انسان چیز درخوری بلد نباشه و بتونه پاتولوژی مورد نیاز برای معاینه و تشخیص رو بفهمه ؟ میشه کسی اشراف روی باکتری شناسی نداشته باشه ولی بتونه با بیماری های عفونی و اپروچ شون توی ذهنش ارتباط برقرار کنه؟ دوستان سال بالا !نیاید بگید مهم نیست و بالین و تجربه کافیه... تو رو خدا !

این سرخوردگی فقط مختص درس نیست . هیچ شوقی ، هیچ نظری ، هیچی... سایه ی ابر انفعال افتاده روی نسل جوون . 

یادم هست روزی رو که سینا از کانون شعر و ادب با حال عجیبی برگشته بود و گفت ... تنم یخ کرده ! فقط دو نفر اومدن! 

 


به ناز ۹۸-۳-۰۲ ۰ ۲۰۵

به ناز ۹۸-۳-۰۲ ۰ ۲۰۵


مینویسم، تا که از تورم ذهن تبدارم کم کنم...