یه چیزی رو از پارسال میخواستم اینجا تعریف کنم، ولی میگفتم ولش کن بابا، چه ارزشی داره... ولی امروز دلم میخواد همه ی حرفای نگفته ی توی مغزم رو اینجا بذارم و برم.
دو ساله که میرم باشگاه کوچه بغلی. باشگاه خوبیه، مربی ایروبیکش هم الحق حرفه ای و جدی کار میکنه. از لحاظ تمرینات و امکانات همه چیز اوکیه... ولی شخصیت مربیم و اون مسئول باشگاه یه کم خاصه. هر دو زن هایی به شدت از دماغ فیل افتاده و خود کول پندار، مربی یه مقدار چاشنی سلیطه گری هم داره. انگار که تو زندگی این مربی هییچ غمی نباشه، همه اش برنامه ی مهمونیای مختلف دارن، درینک میزنن، قر و قاطی...
مربی خیلی خیلی جوون تر از سنش میزنه. صورتشو نگاه کنی شاید بگی به زوور 30 سالشه. ولی خب سه تا بچه داره، بزرگ تر از من!
بگذریم... من تو اون باشگاه وصله ی ناجورم. مثل همه جاهای دیگه. ساکت، آروم، بی قر و عشوه ی خاصی که اونجا میطلبه!! تون صدام هم پایینه...
چند ماه اول، این وصله ی ناهماهنگ بودن تو ذوق مربی میزد. چون سنم از بقیه ی افراد کمتره، خودش رو مجاز میدید هر جور که میخواد حرف بزنه، جاهایی هم تمسخر!
شوهر خودش دامپزشکه. ولی دکتررر دکتررر کردناش گوش فلک رو کر کرده. یه جاهایی با این شوهر دکتر خودنمایی میکنه، یه وقتایی دلش از شوهره پره میاد هر دری وری که میخواد به پزشک جماعت میده. آخ که هر دفعه چه قدر دهنم پر میشه که بگم دکتر دامپزشک ، پزشک نیست!
اما لبخند اجباری مثل قفلی دم دهنم رو میبنده...
موقع تمرین مدت ها نمیتونستم حرکت اسکات رو بزنم، هر بار با لفظ خانوم دکتررر و یه چیزای دیگه جلوی بقیه تحقیرم کرده ... که ازت بعیده، شما که آی کیویی! بعدش هم یه چیزایی میگفت مثل این :"دکترا همه شون همینن، منم یکیش رو تو خونه دارم. از بس سرشون تو کتاب بوده خل شده ان! عرضه هیچی ندارن! "
باز من بودم که کوچولوی جمع بودم، بی عشوه ی جمع، صدا پایین جمع، و محکوم به لبخند اجباری...
یه روز قبل کلاس نشسته بودیم دور هم منتظر شروع کلاس... یهو شروع کرد سخنرانی کردن. نفهمیدم چی شد که اینا رو گفت. به در میگفت که دیوار بشنوه :" از من که تو جامعه هستم بپرس. از من که همه جور زندگی ای رو میبینم. مردا، زن دکتر نمیخوان. یکی رو میخوان زنانگی داشته باشه. آرایش کنه، برقصه، پایه ی خوشی شون باشه... به خودتون برسید!) من تا مدت ها نشخوار ذهنی داشتم. این حرفها رو تو برهه ای شنیده بودم که رابطه ی دوستیم با ف خراب شده بود. حس طرد شدگی داشتم، با حرفای مربیم بدتر شدم. بیشتر فکر میکردم که وصله ی ناجورم، زیادی آروم و جدی ام... تا ابد تنها خوام موند به خاطر شبیه بقیه دخترها نبودنم... اما همون روز که مربی اون حرف ها رو میزد و روزهای بعدش دلم میخواست که بگم : درسته که رشته ای میخونم که مثل 70 درصد جمعیتش درونگرام و انرژیم با شلوغ کاری به دست نمیاد، پشت میز میشینم ساکت ولی فکرم خیلی خیلی شلوغه، من هم آرایش کردن رو دوست دارم، من هم دلم رقصیدن میخواد، من هم یکی رو پایه ی خوشی هام میخوام، چی شد که فکر کردی دخترای پزشکی ، ربات خشکن؟ آره... مثل تو و دخترت، اعتقادی به آرایش همیشگی ندارم. به آرایش غلیظ ندارم، به موی هایلایت و ناخن کاشته و لب پروتزی ندارم. ولی چه قدر خودت رو بالا دیدی که از دید همه مردها، امثال من رو عیبدار بدونی؟ فکر کنی به خودمون نمیرسیم؟ تا حالا بوی عرق من رو فهمیدی؟ تا حالا دو جلسه پست هم رو با یه لباس اومدم ؟ تا حالا موهای من رو کدر دیدی؟
جدا از این که رسیدگی های امثال من فقط ظاهر نیست...
گذشت، زیر همه اون آوارها ذره ذره خودم رو ساختم. ساکت بودنم رو پذیرفتم اما تو سری خور بودن رو نه. هر جا که مربی خواست حرف اضافه ای بزنه دیگه لبخند اجباری نزدم. رویه عوض شد. دیگه اون جو رو حس نمی کنم. آره، ساکت جدی و بی عشوه ی رایج هستم. و راضی ام. این طور بوده ام از بچگی، از عکس های مهدکودکم هم مشخصه حتی. پس من دست به مدل خودم نمیزنم، کسی هم حق نداره چیزی رو تحمیل و القا کنه.
امروز مربی دیرتر اومد. بسیار بشاش و خوشحال. مشخص بود خبری شده. یه کم بعد گفت دارم مادر زن میشم! زنای باشگاه دورش ریخته بودن وااای مگه تو اصلا بچه داری؟ وای اصلا بهت نمیاد! حالا داماد کیه؟ گفت عههه دامادم خوردنی نیست!
من این حین پشت سر مربی بودم و این پا اون پا میکردم برم وسایلم رو بردارم.
بالاخره گفت دامادش جراحه! زنای باشگاه چشماشون از حدقه بیرون زده گفتن عه کی؟ جراح چی؟ به یه نفر اشاره کرد فلانی رو یادته معرفی کردم که پیشش لیپوساکشن کنی؟ همون...
یه لحظه متوجه شدم نگاه مسئول باشگاه، زنا و خود مربی به منه. انگار که منتظر تحسین من بودن. انگار که داماد جراح گیر آوردن دستاورد خاصیه، حالا که من صدام درنمیاد و فقط دارم لبخند اجباری میزنم حسودیم شده!
همه روزهایی رو به خاطر میاوردم که مربی گرامی تا دلش میخواست لیچار بار دکترا میکرد. که آره! تموم شد روزگاری که میرفتی دکتر درمون میشدی. حالا همه اش یه مشت بی سواد ریخته تو مطبا. همه خوبا رفتن، درمان میخوای باید بری خارج!
یا اون روزا که از دست و پا چلفتی بودن دکترا میگفت...
و اون روزها که اظهار فضل های دخترش رو نقل میکرد مبنی بر این که دختر باید بلد باشه چطور با دخترونگیش مرد و رو تشنه کنه.
و بعد تو ذهنم پسرهای پزشکی از دون پایه تا بالا رتبه رد شدند. هیچ کس در اون حدی نیست که وصال باهاش رو بخوای پیروزی و دستاورد بدونی!
به لبخندم ادامه دادم، با آرزوی پایداری این وصلت! ان شاءالله که مادر زن گرامی با زبونش داماد پزشک بیچاره رو نیش نیش نکنه...
تو پیج مربیم پسره رو دیدم. جراح عمومی ای که معلوم نیست به چه دلیلی تو پیج کاریش اسمی از خودش نیست! فقط ابدومینوپلاستی، لابیاپلاستی، بلفاروپلاستی، بدون ذکر نام پزشک معالج، بدون آدرس مطب، فقط شماره یه ادمین!
بیخیال...
این وسط دوگانگی حرف و خواسته ی مربی و امثالش اذیتم کرده، اون نگاه های مسئول باشگاه و مربی و... اذیتم کرده و ظن به حسادت ورزی من چون من معیوبم از نظر اونها ...
ایشالا اون روز هم میرسه که با اینا اذیت نشم.
نظرات (۸)
تازه وارد
سه شنبه ۸ بهمن ۹۸ , ۰۰:۱۷صرفا خواستم بگم هر کی عمل جراحی مثل لیپوساکشن و ... انجام میده که حتماپزشک نیست.
خانمی رو می شناسم که پزشک نیست ، درس پزشکی هم نخونده ولی ۲۰ ساله کارِ کاشت مو انجام میده حتی عراق هم برای کاشت میره ... اون آقای داماد هم شاید همینجوری به صورت تجربی داره این کار رو انجام میده 😊
بعدش هم وقتی میگه دختر باید با دخترونگیش مرد رو تشنه کنه در جوابش باید گفت شاید یکی بهتر از دختر تو بلد بود مرد رو تشنه تر کنه اون وقت چی ؟ مگه زن فقط واسه اینجور مسائله ، و ارزشش در همین حد ه ؟؟؟
به ناز
۸ بهمن ۹۸، ۲۱:۰۷آقای مهربان
يكشنبه ۲۹ دی ۹۸ , ۰۰:۰۴سلام
بنده ی خدا چقدر حقارت درونی داره!
به ناز
۳۰ دی ۹۸، ۱۶:۱۹Mavi
چهارشنبه ۲۵ دی ۹۸ , ۰۱:۴۸واااو!
این حجم از عقده و حقارت عجیبه واقعا!
منم محیط باشگاه ایده آل هیچ وقت پیدا نکردم، هرچند ساعتایی که تو باشگاهم واقعا حالم خوبه اما تقریبا هرباشگاهی که رفتم تا یه درجه از گیر دادن به ظاهر بقیه و تحقیر و ... بوده. اما من اگه جای تو بودم و آپشن دیگه ای داشتم این فضای تا این حد سمی رو تحمل نمی کردم.
هرچند آدم باید قوی باشه و اهمیت نده... ولی خب.
به ناز
۲۶ دی ۹۸، ۱۵:۰۹soolin :)
سه شنبه ۲۴ دی ۹۸ , ۱۶:۰۱دور و برمون پرشده از ادمهایی که قدرت فهمشون به صفر رسیده و این زجراوره😓
به ناز
۲۶ دی ۹۸، ۱۵:۰۸F
سه شنبه ۲۴ دی ۹۸ , ۱۳:۲۶چقدرمشخصه طرف شخصیت چیپی داره که حتی باکسیکه جای بچهشه کل کل داره😏
طفلک شوهرش که زنش توجمع میگه عرضه ی هیچ کاری نداره:|
کسیکه خودشومیگیره ومدام سعی درتحقیر دیگران داره قطعااا توشخصیت خودش کمبودهایی داره که سعی داره بااین کارجبرانش کنه.بیشترکیس خوبی برای ترحم ودلسوزیه😂😂ببین چقدر خودشوپایینترازتومیبینه که سعی میکنه باتحقیرت اعتمادبنفسشوبازسازی کنه!
بعدم توبه خودت بگو من باهمچین کسیکه تفکرش اینه که آررره دخترمن میتونه مرداروتشنه کنههه وساچ عه واااو!!!!وکلا زندگی رو منوط به خوب بنظراومدن درنظریک جنس مذکر میبینه،اصلا حرفیندارم واپسیلونی ارزش نداره برام حرفاش😂 فقط میشه خندیدبه این حجم ازبلاهتش.😂😂😂
واینکه متنویجوری روون نوشتی بدون درگیربودن تو انتخاب کلمات واینا که قشنگ حس کردم بعدنوشتنش سبک شدی😁😁😁
ایشالا که دوماد دکترقلابی نبوده باشه😂😂😂😂
به ناز
۲۶ دی ۹۸، ۱۵:۰۷الناز
سه شنبه ۲۴ دی ۹۸ , ۰۲:۵۰لعنتیچهحرفایجذاااابییییزدیتویاینپستت..واسه
تکتکشونحرفدارمتکتکشونوباگوشتوخونمحس
کردم...دانشگاهماجوّشهمینهیسریبچهپولدارکبا
پولننهباباشونتامیتوننشوآفمیکنن..دختراهمهبلوند
ناخنکاشتلنزیخیعشفهمیریزندهکیلوارایشلباپروتز
دماغپرسینگ...چندماهآزگاراحساسطردشدگی
لعنتیخفتموچسبیدهبود.احساسحقیربودناینکه
کنارهمازمهمونیهایشبونهودوسپسرایرنگارنگشون
حرفمیزدن..قربونصدقهپسرایدانشگاهکنثارشون
میشد..چندماهمنتویاینجوّمسمومخفهشدم..متلک
وتیکهشنیدمتحقیرکردنچهرموتمسخرکردنعینکمو
نقصدونستن..خودموازترستویآینهنگاهنمیکردم..
روزایتلخیبودخیلیتلخ..تهشمیفهمیاونقدازدرون
پوچوخالینباشوآفمیخانعقدههایحقارتشونو
سرتخالیکننولیهمچنانترکشاشونورویروحمحس
میکنم..درمورداینپزدادنبارشتهپزشکیهمکلیمیشه
سخنرانیکردولیچفایده..احمقهمیشهاحمقمیمونه...
واقعاجامعهعجیبیشدهنفسکشیدنبیناینهمهادم
مزخرفظاهربینخستهکنندهوطاقتفرساس
به ناز
۲۶ دی ۹۸، ۱۵:۰۵در مسیر شدن
دوشنبه ۲۳ دی ۹۸ , ۲۳:۳۱مربی ات رو عوض کن
عنوان بسی زیباست و چکیده ی متن :)
به ناز
۲۶ دی ۹۸، ۱۵:۰۳میم _
دوشنبه ۲۳ دی ۹۸ , ۱۸:۰۶چقدر مربیتون حقیره
وای خیلی ادم بدبخت و بدبختیه
پشمام :))))
به ناز
۲۶ دی ۹۸، ۱۵:۰۳