پنجره اتاقم بازه و امید هوای تازه دارم. از دنیای شلوغ امروزم پناه آورده ام به گریبان اتاق! وسایلم رو مرتب میکنم، همون طور که کارهام رو تو دهنم...
من پنجره رو به امید هوای تازه باز کردم اما آلودگی صوتی همسایه و اسپیکرش که جنتلمن! پخش میکنه، میزنه تو ذوقم...
هندزفری، این یار بی زبان رو میذارم تو گوشم و دکمه ی پلیش رو میزنم. روی پلی لیسته و از شانس خوبم، آهنگی از همایون شجریان برام پخش میکنه . صدای همایون چه انعکاسی تو وجودم میندازه وقتی میفهمم داره شعر رهی معیری رو میخونه برام!
نگاهم به دیوان رهی توی ویترینم میفته. رهی، شاید شاعر مورد علاقه معاصر و حتی غیرمعاصر من باشه، بس که شعرهاش...
اینجوریه که انگار دست میکنه توی قفسه سینه ات و قلبت رو میگیره، دستش سرده اما خوب بلده دردها کجان! دست میذاره رو همونها و تو هم دلت گرم میشه از این که دردهای نگفته ات رو اون هم آشناس و این توانایی رو داره که از خودت بهتر، نگفته هات رو بگه، از زبون خودش...
نظرات (۰)