تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
با روزانه هایم همراه شو رهگذر ...


برنامه این روزها اینجوریه که تا قبل ظهر و یک ساعت بعد ناهار درس نمیخونم. برخلاف من گذشته ام که محال بود جایی به جز پشت میز سفیدم بتونم درس بخونم، الآن کم بازده ترین نوع خوندم شده همون مدل. مجبورم که بزنم برم کتابخونه. 

میرم کتابخونه ی بیمارستان. نمیدونم بخاطر جوه یا چی که انقدر قشنگ همه چیز سریع میره تو کله ام. ضمن این که محیط بیمارستان رو دوست دارم. از بچگی بوی بیمارستان رو دوست داشته ام برعکس بابام! بابا بوی بیمارستان حالش رو بد میکنه چون یاد آور از دست دادن عزیزشه و بدو بدو ها، برای من یاد آور روپوش سفیدهای قهرمان. 

خلاصه، طبق روال این روزها، امروز هم راهی شده ام. هوا گرمه. آفتاب وحشیانه اس... 

ساعت 3 و نیم بعد از ظهر روز آدینه کشون کشون دارم میرم بیمارستان. همه الآن ناهار رو کنار خانواده خورده ان لش کرده ان جلو کولر حتی یه تاکسی شخصی هم نیست منو ببره! 

چاره ای نیست شکایتی هم نیست... مسیریه که باید طی بشه و خدا رو شکر که همه چیز رواله💙💚 

+ انتراکت بین درس خوندن و این صیاد دوست داشتنی😊

به ناز ۰۸ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۲۴ ۲ ۳۰۴

نظرات (۲)

  • F
    شنبه ۹ شهریور ۹۸ , ۱۲:۳۸

    اصلا همین که ظهرآدینه ت رو تونهارخوران به سمت کتابخونه قدم میزنی خودش تفریح حساب میشه:دی

    نهارخوران خیلی عشقه خدایی:)

    فرارکنم یازوده؟

    • author avatar
      به ناز
      ۹ شهریور ۹۸، ۱۳:۴۴
      آفتاب وحشی و گرماش رو فاکتور بگیری آره... 
      نه شما باش فعلا. کوپن داری هنوز😏
  • مهدی ­­­­
    جمعه ۸ شهریور ۹۸ , ۱۷:۵۰

    منم بوی بیمارستان رو دوست دارم. خیلی استرس میده بهم ها ولی حس خیلی تمیز بودن بهم میده. 

    • author avatar
      به ناز
      ۸ شهریور ۹۸، ۱۹:۵۵
      آخ وقتی تازه میشورن😍 انقدر این بو رو دوست دارم مامانم رفته دتول خریده دستشویی رو با دتول میشوره بوش منو یاد این فضا بندازه خوشحال بشم😂🤘
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مینویسم، تا که از تورم ذهن تبدارم کم کنم...