تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
با روزانه هایم همراه شو رهگذر ...


تا چند دقیقه پیش بسیار هراسان بودم ... قلبم داشت می لرزید ... از آینده ی مبهم ،متمایل به سیاهی . داشتم میگفتم ای بابا اصلاDon't give it a fuck ! ولی مگه این عقل و دل سگ مذهب حرف حالیشونه ؟

Cast box  رو باز کردم و اتفاقی پادکست زندگینامه ی فرامرز پایور لود شد . اول پادکست یه بداهه نوازی گذاشته بودند ... طنین صدای سنتور همچون دارویی بتا بلاکر قلب ناآرومم رو سرجاش نشوند. مثل یه مادر خیلی سرد و گرم چشیده ی پخته ، بهم میگفت آروم باش فرزندم... من این روزگار رو قبل از تو بارها دیده ام،موازی تاریخ بوده ام ،حماسه ای اگه بوده بوده ام، صلحی اگه بوده نوا بخشیده ام ...با بالا و پایین شدن دستای هنرمند پایور از روی سیم های زرد به روی سیم های سفید و سفید پشت خرک ،بهم میگفت ببین! ببین من خود زندگیم ! از صدای بم به صدای زیر... از سختی به سهلی و بالعکس ! فاصله فقط به اندازه ی یک نت و چرخش دست... 


+برای هرچیز زندگی ام اگر مدیون پدرم هستم ،برای بخشیدن دنیای موسیقی به من جور دیگه ای مدیونشم ... ممنون پدر . ممنون که دستم رو تو دستای دستاویز امن موسیقی گذاشتی ...

به ناز ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۴۶ ۱ ۳۱۸

نظرات (۱)

  • لنی ..
    جمعه ۲۰ ارديبهشت ۹۸ , ۱۳:۱۲
    گاهی اوقات فکر میکنم که اگه همین نواهای آرامش بخش نباشن دیگه چجوری خودمو آروم کنم...مثل مسکن های الهی میمونن...
    • author avatar
      به ناز
      ۲۰ ارديبهشت ۹۸، ۱۸:۴۷
      وقتی یادگیری موسیقی رو شروع میکنی،  یه جور دیگه ای باهاش وارد معاشقه میشی😉
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مینویسم، تا که از تورم ذهن تبدارم کم کنم...