گهگاه دلم تنگ میشود ...
برای همون آفتاب پوست کنش خاصه در بهار ،
برای کوچه شهید عرفان منش و پیاده رو مملو از بهارنارنجش و آبریزش و آلرژی و هی عطسه هی عطسه و نگرانی مریم ... که بعد کلاس زیست با هم از اونجا رد میشدیم و اون هی حرص میخورد خب تو که اینجوری هستی چرا تاکسی نمیگیری از یه مسیر دیگه بریم ...
برای درمانگاهی که همیشه دردمند می رفتیم داخلش و آسوده تر برمیگشتیم، هر ساعت از شبانه روز.
برای کوچه و بیمارستان خلیلی... برای ضرب گرفتن قلبم وقتی دانشجوهای پزشکی رو میدیدم اونجا
برای فلکه سنگی ،نوستالژیک ترین نماد زندگی من ... که اکثر روزهای سال آبنما نداشت و وقتی که آب بود، رعد کوچیک شیرینی کنج دلمون میزد که آب! پس بحران آب نداریم :/
برای رز رونده دم در ورودی که هر سال اردیبهشت گلبرگهای سرخابیش بیشتر از برگهای سبزش میشد. که هر سال 12 اردی بهشت میبردم پرپر میکردم رو سر معلما
برای باغ بعثت که هر روز تعطیل چشم انتظار من بود بلکه حق همسایگی رو ادا کنم براش و برم تو سایه ی سرو های شیرازیش پا دراز کنم ،ولی نمی رفتم . چون فردای هر روز تعطیل امتحان داشتم...
برای درس دادن به مریم... برای تموم بهونه هایی که جور میکردم شب امتحان پیش هم باشیم ...
برای هوای خشکش
برای همون فاکینگ آلرژی های بهاری اش حتی ...
در راه برگشت از کلاس فیزیک ،بهار 95
نظرات (۴)
elnazi
شنبه ۱۴ ارديبهشت ۹۸ , ۰۰:۱۲به ناز
۱۴ ارديبهشت ۹۸، ۱۶:۴۱الی
جمعه ۱۳ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۵۲به ناز
۱۴ ارديبهشت ۹۸، ۱۶:۴۱سینا
جمعه ۱۳ ارديبهشت ۹۸ , ۱۵:۴۲به ناز
۱۴ ارديبهشت ۹۸، ۱۶:۴۱لنی ..
جمعه ۱۳ ارديبهشت ۹۸ , ۱۰:۰۰بعضی دلتنگی ها مثل شکلات تلخن، فکر کنم اینم از اون دلتنگی هاست :)
به ناز
۱۴ ارديبهشت ۹۸، ۱۶:۴۱