از دور نگاهشون میکردم ... دو نفری روی اسکله چوبی قدم میزدند . خانوم دست آقا رو از پشت گرفت ، آقا سرعت گام هاش رو کم تر کرد تا از قدم زدن پا به پای خانوم و چشم انداز آبی صورتی غروب خزر، آرامش بیشتری جذب کنه...
نگاه شون میکردم. تو دل خودم دنبال عشقی چیزی میگشتم .حسادت میکردم آخه. صدای Error ویندوز 7 که روی چیز خالی کلیک میکنی تو ذهنم پخش میشد... دییینگ ! Love folder is EMPTY !
نگاه شون میکردم ... از خودم با لحن استفهام انکاری پرسیدم اینا از اول انقدر پاره تن هم بوده ان ؟ نه! بادی امر آشنایی و پیوند صرفا مشترکات محدودی داشته ان، با هم بزرگ شدند ،تجربه کسب کردند، هزار بار شکستند و بهتر ساخته اند ...تا الان تار و پود این زندگی شده اند ... تار و پود پارچه ای واحد !
شبیه سیب زمینی سرخ شده و سس کچاپ! اولش سیب زمینی خامه و گوجه خام. مزه ندارن خام که! بهشون یه چیزایی اضافه میشه ، تو گرما و فرآیندهای پختن قرار میگیرن، بعد چنان مکمل هم میشن به چه خوشمزگی!
چنین مکمل شدنم آرزوست! بعد بیست سال!
نظرات (۲)
لنی ..
جمعه ۱۷ اسفند ۹۷ , ۱۹:۱۷به ناز
۱۸ اسفند ۹۷، ۰۰:۱۳دخـترکــِ بی نام :))
جمعه ۱۷ اسفند ۹۷ , ۰۱:۱۹به ناز
۱۷ اسفند ۹۷، ۱۵:۲۹