گفته بودم که این ترم درسی نداریم که قابل باشه! هر ترم تعدادی درس بی قابل! لابه لای دروس مون ارائه میشدند اما این ترم...
مثلا روز اول هفته، شنبه مون این طور شروع میشه : ساعت 10 صبح لخ لخ کنون خودمون رو میرسونیم به کلاس آمار. کلاسی که نمیدونم چرا استادش تاکید کرده دخترا و پسرا جدا بشه ساعت هاشون! ذات درس ناجذاب، مدرسش هم هر آنچه ناجذابان دارند، ایشون یک جا با هم دارند...
همه گیج و خسته و ملول 90 و خرده ای دقیقه رو تحمل میکنیم... تن های ملول!
این وسط تا کلاس بعدی حدود یک ساعت بیشتر علافی داریم، اگه بخوام صادق باشم تو این بازه فقط میشه به معده ات خدمت کنی.
کلاس بعدی، کلاس فرهنگ و تمدن... طاقت شنیدن حتی یک جمله از حرفای مدرسش رو ندارم. احمقانه و مصرانه دفاع میکنه از طب ایرانی اسلامی. که آخ حواستون کجاست که ما چه ابداعات و نبوغی داشتیم و غربی ها ازمان دزدیدند...
کلاس تک جنسیتی دوم هم تموم میشه و راه رو به سمت خونه کج میکنیم😕
خسته ام، خستگی جسمی ملولانه! چون میدونم چیز ارزشمندی تو طول روز به دست نیاورده ام، خستگی جسمیم میشه مثل سرطان و اذیت میکنه، اذیت میکنه...
تن خسته میکشم سمت باشگاه. خدمت میکنم به خودم! اما خسته ام و انرژیم رفته پای بیهوده ها!
برنامه ی فردا، و فردای فردا هم بهتر از شنبه نیست...
استادی که نه، مدرسی داریم! دکترای تخصصی فلان رشته... مفید مفید شاید 20 دقیقه درس بده. بقیه وقتش رو مدااام در حال من منمه... درسی که انقدر مهم و سخته، هر اسلاید رو به اندازه ی چند جمله توضیح میده و دوباره سیکل معیوب که آی شما برو وزارت بهداشت بگو میخوام کار بیو کوالانسی بکنم، همه یک صدا اشاره میکنن به سمت من...
اینا رو اینجا میگم که علاوه بر خالی شدن غرهام، تکلیفم با خودم مشخص بشه...
راستش مدتهاست نگران آینده ام. من نمیخوام مستقیم وارد رشته ی تخصصی بشم. یا به اصطلاح همون حالت استریت. دوست دارم اول یه Generalist بشم... کسی که از پس هندلینگ شرایط بالین بربیاد، و بعد ادامه ی راه به سمت رشته ی تخصصی. چون دریای علم طب انقدر وسیع و عمیقه که هیچ وقت نمیتونی تو همه چیزش حاذق بشی .
اوایل نگران چه رشته ی تخصصی! بودم... که امیر محمد قربانی با یه بیت این دغدغه رو پس زد : تو پای به ره بنه، دگر هیچ مپرس/ خود راه بگویدت که چون باید رفت
نگرانی بعدیم سر کار کردن بود. نگران بازار کار اشباع هستم. اشباع که هست، و هر سال بدتر هم میشه. زمان احتمالا رنان فارغ التحصیلی من فاجعه میشه چون عده ای تعهدی دولت هستند و دولت مجبوره مثل کارمند باهاشون برخورد کنه چ و حقوق بده بهشون. نتیجتا اول نیروهاش رو با تعهدی ها پر میکنه...
بزرگتر های رشته میگن نگران نباش، اگه دنبال پول نباشی کار هست مرکز خالی هست... آره من دنبال پول و پله نیستم. تا اونجایی که دستمزد و میزان کار کردنم با هم بخونه و خرج روزمره ام رو بده...
همه ی این ها رو گفتم که به این جمله ی وبلاگ امیرمحمد برسم :"هیچ شغلی آینده ندارد، خود شخص است که آینده ای برای شغلش میسازد!"
به نظر خیلی ایده آل و آرمانی میاد. تو مملکت ما شاید قفل ها سنگین تر از این کلید باشن...
جدا از همه این قفل و بندها، اون آینده ای که این جمله مرادش هست، با متمایز بودن توی کار و تحصیل به دست میاد. این که شیوه ی برخورد معمولی با فراگیری نتیجه ی معمولی ای هم داره...
من دلم نمیخواد آینده ام خاکستری و هم رنگ خیل عظیم تازه فارغ التحصیل باشه. دلم میخواد کارم خاص باشه و حداقل خودم رو راضی نگه داره.
اما نمیدونم چطوری موتورمو روشن کنم، برای سرمایه گذاری... با این وضع تدریس، که سر ذوق که نمیارن هیچ، فوت سرد میکنن تو حلقمون تا حال مون رو بهم بزنن...