نسق جدیدم ...
میخندم تو رو مردم، حتی شده زورکی
حتی اون موقع که دارم از درون خفه میشم از درد
مردم چه گناهی کردند ؟! لبخند میزنم و با خنده ی کش دار تری هر چند مصنوعی سلام میکنم . لبخند مصنوعیش هم قشنگ و مسریه ... پیام آور حال خوبه...
میخندم و بگوبخند میکنم حتی با اونایی که ماجراها داشتم ... حتی با اونایی که روزی بدشون رو میگفتم... یه جورایی دو رو دو رنگیه ،ولی خب برای تغییر کردنم چاره ای نیست
تصمیم گرفتم بی کینه باشم ،ساده و آسون بگیرم[ لنی بیچاره هی میگفت سخت نگیر، هی من این ور میگفتم برو بابا تو چه میفهمی ]... ولی نه، اون راست میگه. به هر حال این سن و سال من رو گذرونده😏
خلاصه...
عجب دنیای ساده ای... خوبی و فرق این سادگی با رها کردنهای قبلی اینه که حالا بیشتر میدونم تا کجا توی روابط جلو برم... مرزها برام مشخص ترن :))
+مربوط به پست قبل ... دیشب به خاطر علوم تشریح ادراری تناسلی و قسمتای نخونده اش خواب درست درمون نداشتم .ساعت کوک کردم 4 پاشم بخونم ، ساعت زنگ خورد و من دقیقا همین طور عاجز وار ! نشستم لبه تخت که ای بابااا! !! صدای بارون وحشتناکی هم میومد و اتاق یخ کرده بود و جزوه های نخونده ام پهن ... رفتم آشپزخونه یه دونه کلوچه مامان پز برداشتم ،یه فنجون شیر ریختم .تو تاریکی یه گاز کلوچه خوردم یه قلپ شیر... که دهنم کشیده شد تو هم ... شیر نبود، دوغ ریخته بودم ... خلاصه که گفتنی نیست حال اون شب😭
+ شاعر میگه که بستان و بده بگوی و بشنو ، شبهای چنین نه وقت خواب است !