تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
با روزانه هایم همراه شو رهگذر ...


۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است



میﺗﻮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ !

ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﻨﺪﺳﺎلیست ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﺴﺘﻢ !

ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺮﮒ ﺩﺭﺧﺖ ...

ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﯼ ﻃﺮﺑﻨﺎﮎ ﭼﻤﻦ ...

ﻋﺎﺷﻖ ﺭﻗﺺ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ ...

ﻋﺎﺷﻖ ﮔﻨﺪﻡ ﺷﺎﺩ !

ﺁﺭﯼ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ ...

ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﻭﻟﯽ می‌گویند :

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻧﮕﺎﺭ !

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻠﻮﺗﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﯾﺎﺭ !

ﯾﺎ به قول ﺧﻮﺍﺟﻪ ، 

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻟﺤﻈﻪﯼ ﺑﻮﺱ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ !

ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﯿﺴﺖ

ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻮﯾﻨﺪ ...

ﻣﻦ ﻧﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﻧﮕﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﻡ !

ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ،

ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ می‌فهمم ...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﻧﮓ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺍﻧﺎﺭ ...



👤فروغ فرخزاد



به ناز ۹۷-۱۱-۲۵ ۲۱۱

به ناز ۹۷-۱۱-۲۵ ۲۱۱


 وای وای من فدااا بشم این نسیم روح انگیزت رو گرگان جانم  ^__^


+فقط یه چیزی ! این باد خنک اینجوری ،پارسال توی خرداد ماه میومد 🤔😊


به ناز ۹۷-۱۱-۱۹ ۲ ۲۳۹

به ناز ۹۷-۱۱-۱۹ ۲ ۲۳۹


همدم تو وبلاگش مینویسه منوره ( Monavvare) ,  من فکر میکنم منظورش منوره (menorrhea) [ریشه ی ترمینولوژی قاعدگی]  هست ... خدا منو ببخشه😑



به ناز ۹۷-۱۱-۱۸ ۳ ۲۴۸

به ناز ۹۷-۱۱-۱۸ ۳ ۲۴۸


نسق جدیدم ...

میخندم تو رو مردم، حتی شده زورکی

حتی اون موقع که دارم از درون خفه میشم از درد

مردم چه گناهی کردند ؟! لبخند میزنم و با خنده ی کش دار تری هر چند مصنوعی سلام میکنم . لبخند مصنوعیش هم قشنگ و مسریه ... پیام آور حال خوبه...

میخندم و بگوبخند میکنم حتی با اونایی که ماجراها داشتم ... حتی با اونایی که روزی بدشون رو میگفتم... یه جورایی دو رو دو رنگیه ،ولی خب برای تغییر کردنم چاره ای نیست

تصمیم گرفتم بی کینه باشم ،ساده و آسون بگیرم[ لنی بیچاره هی میگفت سخت نگیر، هی من این ور میگفتم برو بابا تو چه میفهمی ]... ولی نه، اون راست میگه. به هر حال این سن و سال من رو گذرونده😏

خلاصه...

عجب دنیای ساده ای... خوبی و فرق این سادگی با رها کردنهای قبلی اینه که حالا بیشتر میدونم تا کجا توی روابط جلو برم... مرزها برام مشخص ترن :))


+مربوط به پست قبل ... دیشب به خاطر علوم تشریح ادراری تناسلی و قسمتای نخونده اش خواب درست درمون نداشتم .ساعت کوک کردم 4 پاشم بخونم ، ساعت زنگ خورد و من دقیقا همین طور عاجز وار ! نشستم لبه تخت که ای بابااا! !! صدای بارون وحشتناکی هم میومد و اتاق یخ کرده بود و جزوه های نخونده ام پهن ... رفتم آشپزخونه یه دونه کلوچه مامان پز برداشتم ،یه فنجون شیر ریختم .تو تاریکی یه گاز کلوچه خوردم یه قلپ شیر... که دهنم کشیده شد تو هم ... شیر نبود، دوغ ریخته بودم ... خلاصه که گفتنی نیست حال اون شب😭

+ شاعر میگه که بستان و بده بگوی و بشنو ، شبهای چنین نه وقت خواب است !


به ناز ۹۷-۱۱-۱۰ ۵ ۲۳۲

به ناز ۹۷-۱۱-۱۰ ۵ ۲۳۲



به ناز ۹۷-۱۱-۱۰ ۵ ۲۶۲

به ناز ۹۷-۱۱-۱۰ ۵ ۲۶۲


زندگی متوقف شده و من غوطه ورم توی کتابا و جزوه ها ... یک زندگی تک بعدی به تمام معنا! گریزی هم نیست ...

از بین دنیای خاکستری ام بیرون میام و کانال ادبی دانشگاه رو چک میکنم... میبینم محمد واسه بچه ها آهنگ جدید زندوکیلی رو پست کرده ... پلی میکنم، دلنشینه

به فکر فرو میرم ... چی میشه آدم به جنس مخالفش اشتیاق پیدا میکنه ؟! باز هم همون سوال تکراری... عشق چیه ؟! همون فوران یهویی هورمون ها و بعدش دلزده شدن؟ 

راستش ،انقدر که از احساسات فاصله گرفتم و انقدر همه چیز رو سرکوب کردم ،وقتی مساله بروز و ایجاد شدن حس بین دو جنس مخالف مطرح میشه، خواه با آهنگ، خواه عکس ،خواه شعر، هر چی! یه هاله ی قبیحی ذهنم رو میگیره !که این احساسات یعنی چی ؟! زشته ،عیبه، چه معنی داره اصلا ؟!

نمونه ای عکس که وقتی دیدم خجالت کشیدم از حس اون بین😑👇

لیلا میگه بی سلیقگی نکن و نگو جنس مخالف! بگو جنس مکمل ! گفتم روش فکر میکنم ...


+ لامذهب اونجا که زند وکیلی میگه " همه دست افشان و کل زنون" عجب سنتوری نواخته میشه... . قلبم ذوب شد که😶


به ناز ۹۷-۱۱-۰۷ ۳ ۳۱۱

به ناز ۹۷-۱۱-۰۷ ۳ ۳۱۱


مینویسم، تا که از تورم ذهن تبدارم کم کنم...